سحر کی خواهد آمد؟ (از ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

نمی‌دانم سحر کی خواهد آمد

از دیار شرق این افسانه‌ی تاریک

 

نمی‌دانم در این وادی که مُردن،

قصّه‌ای شیرین‌تر از امید و آزادیست؛

سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!  

 

نمی‌دانم..

 

ولیکن ای چو من جوینده‌ی خورشید! می‌دانم:

که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما

هم اینک نیز

در این وادی شب‌آیین تواند – گرچه اندک –

رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..

 


برچسب‌ها: شعر نووادی شب آیینامید و آزادی
[ جمعه 3 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب