صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
«من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» آرزو، پزشک، مردم، خدمت.. چند کلیدواژهی آشنا در انشاهای دیروز و شاید هم امروز کودکان. مسئله این است: در اندیشهی کودک دیروز با چنین آرزویی چه میگذشت؟ واژهی باشکوه خدمت، ما را بدین نتیجه میرساند که شاید پرسش چندان دشوار نباشد. شاید رنجهای جانکاه مادربزرگی، پدربزرگی و یا عضو دیگری از اعضای خانوادهاش را در بستر بیماری دیده و با تمام وجود لمس کرده بود. شاید نالههایش را به یاد داشت و چشمان بیرمق و صدای بریدهای که از فرط درد، نامفهوم شده بود. شاید بر بالین پدر یا مادرش، واپسین فروغ محبت را دریافت و پس از آن برای ابد از دست داده بود. شاید روانش آزرده از این بود که چرا بیماری؟؟ چرا عزیز او؟؟ و یا اینکه چرا در این جهان کسی نیست تا این بزرگترین آرزوی دنیای کوچک کودکانهاش را برآورده سازد و بیمار عزیزش را از درد و رنج رهانده و تندرستی را بار دیگر به وی بازگرداند؟ و شاید هم... گرچه این دیگر شایدی بسیار تلخ است؛ ولی.. ولی شاید هم کسی بود که بتواند دل کوچک آن کودک را با دستان شفابخشش شادمان سازد؛ اما چون این شفابخشی «گران» بود و «بیرون از توان مالی خانواده»؛ چارهای جز تسلیم به فرجام حتمی زندگی، وجود نداشت.. آری.. شاید پزشکی یا بیمارستانی «طبق مقررات» و از آنجایی که نرخ «هزینههای درمان مصوّب سازمان نظام پزشکی» مشمول تعهدات بیمههای درمانی نبود؛ یا اصلاً بیمهای در کار نبود و استفاده از دفترچه بیمهی دیگران نیز، «مصداق حقالنّاس» بود؛ راهی جز منزلگاه ابدی برای عزیز بیمار آن کودک انشانویس داستان ما باقی نگذاشت.. و او با اشکی حلقه بسته در گوشهی چشم، در دفترش چنین نوشت: «من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» گردونهی زمان گردید و گردید و گردید. کودک انشانویس ما اکنون بزرگ شده و به آرزویش که همان پزشک شدن بود؛ رسیده است. و شاید اکنون هنگام آن است که آموزگارش، در عمل حقیقت آن چه را در آن «واژهی باشکوه خدمت» گنجانده بود؛ از پس سالها مورد قضاوت قرار داده و نمرهی نهایی را برای شاگرد دیروزش ثبت کند. یا شاید هم دقیقتر و بهتر آن باشد که بگوییم هنگام آن است که «مردم»، یعنی کلیدواژهی دیگر انشایش و همانهایی که وی قصد داشت بدیشان خدمت کند؛ انجام این مهم را بر عهده گیرند... باری.. *** در مطب هر پزشکی که پای بگذارید؛ غیر از پاکیزگی و جلای ظاهری مطب، قطاری از الواح سپاس و تقدیرنامهها بر در و دیوار نیز توجهتان را به خود جلب خواهد کرد. با فرض اینکه این الواح که پیداست بیشتر جنبهی تبلیغاتی دارند، به راستی واقعی نیز هستند؛ نشان از تجارب خوشایند برخی از بیماران شفایافته دارد که در حق ایشان خدمتی صورت گرفته است و بنابراین اخلاق و انسانیت آنان حکم نموده که افزون بر هزینههای پرداخت شده، مراتب قدرشناسی خویش را بدینگونه نیز ابراز دارند. پس گرچه بدیهی است داوری نهایی در مورد آنچه که در چند سطر آینده خواهد آمد با خیل بیماران این سرزمین بیمار خواهد بود؛ امید است پزشکان و دستاندرکاران حوزهی درمان و دارو به روال معمول در این جامعهی سرشار از مسئولیتگریزی، به جای کوشش در راستای بهبود وضع موجود، ما را به سیاهنمایی و بدبینی متهم نسازند. زیرا همانگونه که لوح تقدیر شفایافتگان را، با خشنودی و رضایت تمام قبول کرده و توجیه انجام وظیفه، مانعی در برابر پذیرفتن و نصب آنها بر دیوار افتخاراتشان نیست؛ بدین دلیل نیز منطقی مینماید که از انتقادات (ولو تیز و برآمده از یک روان اندوهناک) برآشفته نشوند و منصفانه به تأمل و بازاندیشی جدی در عملکرد خویش بپردازند. همچنین مستغنی از تأکید و یادآوری است که پیکان این انتقادات هرگز و هرگز متوجه آن دسته از بزرگوارانی که آبروی جامعهی پزشکی بوده و همگان گواه کرامت و انسانیت ایشاناند نیست و نخواهد بود. *** شاید اگر بگوییم بیشینهی مردمان این دیار، غیر از تجربهی دستکم یک بار بیماری و از سرگذراندن دشواریهای آن، هر یک خاطرهای تلخ و باورنکردنی از روند معالجه در مراکز درمانی دارند؛ سخنی به گزاف نگفته باشیم و صد البته این همه، افزون بر اخبار ناگواری است که هر از چندگاهی در این باره انتشار مییابد. در ادامه فهرست چکیدهای از نابهسامانیهای موجود را از نظر خواهیم گذراند: 1. تشخیصهای غلط و نادقیقِ بیماری که بخش عمدهای از آن به عدم صرف وقت کافی و مطابق با ضوابط و استانداردهای موجود برای بررسی بیماری بازمیگردد. به طوری که این به امری معمول بدل گردیده که همزمان چندین بیمار در اتاق پزشک بخش اورژانس یا حتی مطبهای خارج از بیمارستان به صف، منتظر ویزیت باشند! توگویی دیرزمانی است که نزد این پزشکان، ملاحظات مرسوم انسانی و قانونی در رابطه با ضرورت حفظ اسرار بیماران رنگ باخته و نشانی از آن نیست. به راستی اگر برای یک بیمار شرایط مناسب بیان دردهایش فراهم نشود و او دائماً معذب از حضور دیگران باشد؛ آیا اساساً روند معاینه و در پی آن درمان بیماری، تهی از اشکال بوده و نتیجهی مطلوب از آن به دست خواهد آمد؟ 2. تجویز اشتباه دارو. بدیهی است تشخیص اشتباه بیماری، پیامدی جز تجویز اشتباه دارو نخواهد داشت. افزون بر آن عدم تمرکز کافی به دلیل شتاب در ویزیت بیماران و نیز دانش ناکافی و بعضاً تاریخ گذشتهی پزشکان، عامل دیگری در تجویزهای اشتباه از سوی ایشان میباشد. همچنین است تزریقات مسئلهدار و ناشیانهی منجر به فلج و مشکلات حرکتی. 3. فرمول همیشگی آزمون و خطا. این نیز کلیشهای تکراری و همیشگی است که: «این داروها را مصرف کن. اگر خوب نشدی برگرد!» توگویی بیمار یک موش آزمایشگاهی یا مولاژ آموزشی است که پزشک با خیال آسوده هر دارویی و یا هر عملیاتی را بدون در نظر گرفتن عوارض گوناگون و بعضاً جبرانناپذیر آن، بر جسم وی به آزمون کشد. البته روشن است که از این راه به تجارب و آموختههای ناقص دانشگاهی خویش میافزاید. 4. جراحیهای ناموفق مشکوک و اشتباهات غیرقابل اغماض همچون فراموش کردن ابزارهای جراحی در بدن بیماران که موارد بسیاری از این اشتباهات فاحش، بارها گزارش گردیده است. نیازی به گفتن نیست که این اشتباهات جبرانناپذیر صرفاً با گرفتن امضای رضایتنامهی پیش از عمل از بیمار یا اطرافیان او، هرگز مسئولیتی از پزشک ساقط نخواهد کرد. البته چنانچه عزمی جدی در دفاع از زیاندیدگان وجود داشته و در پیچ و خم تشریفات دستوپاگیر قانونی، به سرانجام رساندن شایستهی پروندهی شکایات پزشکی میسر باشد. آیا به راستی آماری هرچند نادقیق و تخمینی از مرگومیرهای ناشی از اشتباهات پزشکی وجود دارد؟ 5. داروهای فاسد و تاریخ مصرف گذشته در داروخانهها که بدون توجه به حقوق انسانی بیماران، بعضاً برخلاف قوانین موجود تا آخرین روز انقضا به آنان عرضه میشوند. لختی تجسم کنیم که چه بسیار پیرمردان و پیرزنان درماندهای که از روستاهای دور و با تحمل سختیهای بسیار و صد البته دشواری در فراهم کردن هزینههای درمان، به شهر آمده، ویزیت شده و با در دست داشتن نسخهای وارد داروخانه شدهاند. داروهای تاریخ مصرف گذشته تحویل گرفته و مصرف کردهاند. دیگر پردهی پایانی این تراژدی نیازی به گفتن ندارد. 6. تبانی و ساخت و پاختهای پزشکان با داروخانهها برای معرفی بیمار (مشتری!) و تجویز دارو بیش از نیاز او که ناگفته پیداست این امر غیر از سودگرایی انگیزهی دیگری ندارد. به جرئت میتوان گفت که بخش عمده و ثابت از فضای یخچال هر خانهای را داروهای گوناگون و رنگینی گرفته که هرگز نیازی به مصرف تمام آنها نبوده است. داروهایی که در خوشبینانهترین حالت ممکن، منجر به بهبود بیمار شده ولی بیش از نیاز وی بودهاند و در بدبینانهترین حالت ممکن نیز هرگز تأثیری بر رفع بیماری نداشته و صرفاً مدرکی از عمل کردن مطابق همان فرمول همیشگی «آزمون و خطا» توسط پزشک میباشند. 7. عدم توجیه و تفهیم دقیق بیماران دربارهی بیماری و توضیحات ناکافی دربارهی نحوهی دقیق مصرف و عملکرد و یا عوارض داروها از سوی پزشکان و متصدیان داروخانه برخلاف قوانین مدون حقوق بیمار. همچنین ناخوانا نوشتن طریقهی مصرف دارو که همین امر خود بعضاً عواقب وخیمی برای تندرستی بیماران در پی داشته است. 8. رشوهگیری تعدادی از پزشکان و جراحان که تقریباً به صورت نوعی رفتار معمول و جاافتادهی ایشان درآمده است. گفتنی است از این دسته پزشکان، آنهایی نیز که رسماً و آشکارا درخواست رشوه و اصطلاحاً «زیرمیزی» نمیکنند؛ به گونهی غیرمستقیم و در قالب ادبیاتی خاص، بیمار را مجاب میکنند که جهت اطمینان از نتیجهبخش بودن کار درمان؛ شل کردن سرکیسه ضروری است و بیمار نیز که پای بیماری و تندرستی یا مرگ و زندگیاش در میان است؛ طبیعی است که با در نظر گرفتن غنای کیسه (!)، درنگ چندانی در اجابت خواستهی ناشایست پزشک نخواهد کرد. البته چه بسا کسان نیز که توانایی تأمین این مبالغ غیرقانونی و غیرانسانی را نداشته و به سرنوشت مطلوبی دچار نشدهاند. 9. نبود اخلاق حرفهای و برخورد عمدتاً نامناسب با بیماران. از برخوردهای تحقیرآمیز منشیان گرفته تا ندادن جواب سلام بیمار از سوی پزشکان و یا از سخنان توهینآمیز ماماها در اتاقهای زایمان و رفتار سرد و بیروح پرستاران در بیمارستانها گرفته تا درج اخبار و انتشار کلیپهایی مبنی بر تعرض و هتک حرمت بیماران و زیرپا نهادن کرامت انسانی آنها؛ همگی گویای لکهدار شدن شرافت حرفهای کارکنان نظام پزشکی است که خویش را پایبند به متن سوگندنامهی بقراط دانستهاند. 10. هزینهی بالای ویزیت پزشکان و دیگر اقدامات درمانی و فقر و فلاکت مردم. مردمی که در نتیجهی فقر مالی دچار سوءتغذیه و دهها نوع بیماری دیگر حاصل از آلودگی هوا و ریزگردها، آب، مواد غذایی مسموم، امواج موبایل و پارازیت و فشارهای روانی زندگی مشقتبار خود شدهاند؛ اکنون ناچار میشوند داروندار و اندوختهی خانواده را صرف درمان کرده و دودستی تقدیم پزشکان و همکارانشان کنند. میزان تعهدات بیمههای درمانی نیز در بیشتر موارد چیزی شبیه به شوخی و توهین به شعور و کرامت انسانی بیماران است. به راستی که ایران بهشتی برای کسبوکارهای مرتبط با درمان و دارو است. زیرا میلیونها بیمار (مشتری) گرسنه و بیلباس و زیر خط فلاکت که درآمدی جز یارانهی ماهانه ندارند و یا بخش عمدهای از سبدخانوار آنها را دارو و پرداختهای درمانی گریزناپذیر تشکیل میدهد؛ در سالنهای انتظار بیمارستانها و مطب پزشکان در انتظاراند که هرچه خانم یا آقای منشی به فرمودهی دکتر درخواست کند؛ خاضعانه به عنوان حق ویزیت تقدیم دارند. در این میان البته نقش پررنگ و اساسی وزارتخانه و سازمان نظام پزشکی را که جدول نرخهای قانونی ویزیت در سطوح مختلف تخصصی پزشکان را مشخص مینمایند؛ از یاد نباید برد. به راستی برپایهی چه منطق و قانونی چنین نرخهایی مصوب و ابلاغ میشوند؟ در کجای جهان هزینههای پزشکی نسبت به میزان درآمد مردم، اینسان که در این سرزمین است سربه فلک میکشد؟ آیا کسب درآمدهای هنگفت از محل بیماری مردمان، زشتترین نوع فرصتطلبی و سوداگری نیست؟ با توجه به اینکه پزشکان از مالیات دهندگان عمدهی دولت هستند و لذا معاف از رسیدگیهای سختگیرانهی شغلی؛ شوربختانه دیگر کمتر مانعی بر سر راه ترکتازیهای افسارگسیختهی آز و طمع ایشان در تهی کردن هرچه بیشتر جیب ملت بیمار و بینوای گرفتار در چنگال مرگ تدریجی وجود دارد. به راستی پزشکی که در طول یک سال، مبلغی بیش از یک میلیارد تومان فقط بابت کارانه دریافت کرده و غیر از آن نیز هر ماه بیش از پانزده میلیون تومان حقوق ثابت از بابت کار در بیمارستانها و نیز دهها فقرهی میلیونی دیگر به جیب میزند؛دیگر چه اندیشه از خط فقر و فلاکت و گورخوابی و وضعیت کولبران و بازار کلیهفروشی دارد؟ آیا غیر از این است که هجوم ریزگردها هرچه شدیدتر، نیترات آب هر چه افزونتر، روغن پالمدار هر چه فراوانتر، آبلیموهای 100درصد تقلبی سرشار از اسیدسولفور و گوگرد هرچه ارزانتر و واردات برنجهای تراریختهی هندی و پاکستانی هرچه آسانتر باشد؛ نتیجهی بلافصل آن رونق صنعت سکته و سرطان و دهها نوع بیماری دیگر و طبیعتاً طولانی شدن صف مشتریان مطبهای ایشان و بیمارستانها خواهد بود؟ 11. ساعات کار بسیار طولانی پزشکان که بعضاً تا نیمههای شب به درازا میکشد. همین امر خود علامت سؤال بزرگی را نیز در برابر صلاحیت علمی و دانش بهروز شدهی پزشکان قرار میدهد. اینکه پس زمان مطالعهی ایشان کی و کجاست؟ آیا دانش پزشکی، چیزی شبیه فلسفه یا تاریخ باستان است که همچنان نوشتههای افلاطون و ارسطو و یا هرودوت و پلوتارک در هزاران سال پیش، قابل استفاده بوده و نیازمند مطالعهی ژورنالهای معتبر و بهروز جهانی نباشد؟ آیا این خود نمیرساند که دانش پزشکی ایشان نیز محل اشکال بوده و همین خود یکی دیگر از سرچشمههای بروز تشخیصهای اشتباه و دیگر اقدامات درمانی مخاطرهآمیز آنهاست؟ اساساً آیا باورکردنی است ایشان که امروز در یکی از حساسترین جایگاههای شغلی جامعه و مسئولیتهای خطیر و مستقیم آن قرار دارند و نیازی به مطالعه احساس نمیکنند؛ به طریق اولی در روزگار تحصیل در دانشگاه و کسب آمادگی برای امتحان و نمره، غیر از این عمل کرده باشند؟ آیا به راستی میتوان اطمینان داشت که تحصیلات پزشکی ایشان بدون هیچ شائبهای صورت گرفته و اصطلاحاً «شب امتحانی» نبودهاند؟! افزودن محل اخذ مدرک که بر تابلوی برخی از پزشکان دیده میشود؛ بهرغم هدف تبلیغی پشت آن، در این رابطه میتواند بسیار معنادار و محل تأمل باشد! 12. اوضاع آشفتهی بیمارستانهای دولتی که بیشتر به بیمارستانهای صحرایی دوران جنگ شبیهاند تا مکانی برای بازیافتن تندرستی و رفاه حداقلی همراهان بیمار. مشهور است که بیمار با یک درد پای به بیمارستان میگذارد ولی با چندین درد از آن بیرون میرود. حقیقتاً جای شگفتی است که با درآمدهای نجومی بیمارستانها، چرا آنگونه که باید مورد توجه از نظر نوسازی، بهسازی، بازسازی یا تجهیز قرار نمیگیرند؟ آیا بیماران دردمند از این حداقل حقوق نیز برخوردار نیستند که در جایی مداوا شوند که دردی به دردهای آنان نیفزاید؟ 13. و سرانجام نبودن سازوکارهای مستحکم و سختگیرانهی قانونی برای نظارت و کنترل کیفیت کار پزشکان، خدماتدهی بیمارستانها، کلینیکها و دیگر مراکز درمانی، داروخانهها، آزمایشگاهها و... که منتهی به وضعیت بحرانی کنونی در حوزهی درمان گردیده است که به مواردی از نشانگان آن اشاره شد. *** دیروز:چند بیمار را از بیمارستان بیرون برده و در اطراف شهر در بیابان به حال خود رها کردند. در گوشهای دیگر بخیههای کودکی زخمی را شاید به دلیل ناتوانی مادر از پرداخت هزینههای درمان کشیدند. و امروز: پزشکی همراه و همنظر با همسر مامایش، با اهمال و بیرحمی تمام موجبات مرگ مادری را فراهم میسازد و نوزادش را تا ابد از مهرمادری محروم.. بدیهی است و بسیار هم بدیهی است که غیر از دیار ما در هر کجای دیگر جهان (از اول تا سومش!) اگر چنین رویدادی به وقوع پیوسته بود؛ پیش از هرچیز بالاترین مقام اجرایی وزارتخانه مستعفی میشد و خیزش اعتراضی گستردهای برای ایجاد تحولی اساسی در دستگاه درمان و نیز پایان دادن به این همه نارسایی برپا میگشت. نگارنده به عنوان آغازی برای پایان دادن بدین وضعیت آشفته، بر این گمان است که همچون پارهای از تجارب نسبتاً موفق اخیر، ایجاد کمپین فعالی در فضای مجازی میتواند نویدبخش فردایی بهتر باشد. بگذارید در پایان سخن، به کودک انشانویس داستان خویش بازگردیم: «من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» با آنچه که گذشت به نظر نمیرسد که آموزگار و «مردم بیمار» انشای آن کودک، امروز نمرهی چندان رضایتبخشی به عملکرد وی در خدمتگزاری بدهند. اما.. اما به هیچروی منصفانه نخواهد بود که مطلب مهمی را ناگفته، قلم بر زمین گذاریم: آن کودک دانش پزشکی آموخت و پزشک شد. اما آیا به وی اخلاق حرفهای نیز آموختیم؟ آموختیم که ارزش هر شغلی که در آینده برگزیند؛ پیش از هر چیز در گرو داشتن اعتقاد به انسانیت و مهربانی با همنوعان است؟ بدو آموختیم که چگونه بکوشد دلسوزی و مهربانی را همچنان که نسبت به خویشاوندان بیمارش روا میدارد؛ با تمام همگوهران دیگرش نیز قسمت کند؟ آیا بدو آموختیم که درس نخست آرزوها این است که بگوید: «من آرزو دارم که انسان شوم و انسان بمانم»؟ ▪▪▪ برچسبها: نقد جامعه پزشکیکشیدن بخیه های کودکفساد در دستگاه درمان و داروکم سوادی پزشکاناخلاق حرفه ایآرزوی پزشک شدنخط فلاکتدرآمدهای میلیاردی پزشکانجراحیهای مشکوکاشتباهات پزشکیآزمون و خطا در کار پزشکانپزشکان شب امتحانیتشخیصهای غلط و تجویزهای غلط [ جمعه 13 اسفند 1395
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|