صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
برگرفتن هر مطلبی که مستقیماً از نویسنده ی وبلاگ باشد با ذکر منبع رواست. (مطالب یا اشعاری که منبع آنها ذکر نشده باشد؛ از نویسنده ی وبلاگ می باشند.)
[ دو شنبه 10 بهمن 1398
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] میگویند در گذشتههای دور در جایی به نام کربلا، دو دسته آدم با شمشیر و نیزه و اسب و شتر به جنگ همدیگر رفتند. اولاً من تعجب میکنم که اصلاً اصلاً چرا آدمها باید با هم جنگ کنند؟ مگر غذا و آب و یا زمین برای همه نیست؟ اصلاً چرا باید کسی شغلش درست کردن شمشیر یا نیزه باشد که یک نفر دیگر با آنها مردم را بکشد؟ مگر خدا همهی آدمها را خلق نکرده؟ اصلاً چرا باید حیوانات را هم با خود به جنگ ببرند؟ میگویند همهی آن آدمها مسلمان بودند و حتی بعضیهایشان با هم فامیل هم بودند. باز هم تعجب میکنم که چرا مسلمانها و یا فامیلها باید همدیگر را بکشند؟ میگویند در آن جنگ یک طرف سپاه کاملی داشت و طرف دیگر فقط 72 نفر بودند. به نظر من این خیلی بیرحمانه است ولی باز هم از این تعجب میکنم که پس چرا خدا به آنها که تعدادشان کم بود، کمک نکرد؟ مگر آنها دعا نکرده و از خدا نخواسته بودند به آنها کمک کند؟ چرا خدا به آن بچههایی که تشنه بودند آب نرساند؟ چرا برای حضرت اسماعیل که یک نفر بود چشمه جاری کرد ولی برای آن همه بچهی بیگناه این کار را نکرد؟ میگویند آن آدمهایی که تعدادشان زیاد بود خودشان از آن آدمهای دیگر دعوت کرده بودند که به شهرشان بروند ولی وسط راه پشیمان شدند یا شاید هم از اول دروغ گفته بودند. من خیلی تعجب میکنم که چرا آن مسلمانها بدقولی کردند یا چرا دروغ گفتند؟ مگر نمیگویند دروغگو دشمن خداست؟ من خیلی چیزها را نمیدانم ولی خیلی دلم میخواهد بدانم. خیلی دلم میخواهد بدانم چرا وقتی میگویند آن 72 نفر شهید شدهاند و به بهشت رفتهاند باز هم باید برایشان این همه گریه کنیم؟ مگر رفتن به بهشت خوب نیست؟ یک چیز دیگر را هم نمیدانم. مثلاً چرا در روزهای محرم این همه غذای نذری در کوچه و خیابان میدهند ولی در روزهای دیگر نه. مگر مردم در روزهای دیگر غذا نمیخواهند؟ یکی از فامیلهایمان میگوید یادش هست که یک زمانی ماه رمضان افتاده بود زمستان. دوست دارم بدانم ماه محرم هم همینطور است یا نه؟ مثلاً وقتی که جنگ عاشورا شد محرم چه موقع از سال بود.. کاش جواب سؤالهایم را پیدا میکردم. 23 مهر 1395 برچسبها: محرم نقدعاشورا نقدباورهای مذهبی روشنفکری [ چهار شنبه 28 شهريور 1397
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] دزدی، سرقت، اختلاس.. مفاهیمی دیرآشنا، مهیب و دردآور که نشان از برهم زدن یکی از اساسیترین هنجارها و قواعد بازی زندگی، در یک اجتماع سالم دارند یعنی: فعالیت مشروع اقتصادی و ضرورت پاس داشتن مال و دارایی های افراد. از چرایی پدید آمدن این کجرفتاری ها درمیگذریم که به طور کلی ریشه در میزان دوری و نزدیکی به ساختارهای آن «اجتماع سالم» داشته و کم و بیش در همه جای جهان نمونههای آنها را میتوان یافت. ولی در این مختصر سخن ما بر سر میزان خارج از تصور و کمنظیر این کجرفتاری ها و صد البته بدترین گونهی آن یعنی اختلاس در ایران امروز است. اختلاس که به بیانی ساده یعنی سواستفاده از قدرت دولتی و حکومتی در راستای کسب منافع مالی شخصی؛ دیرزمانی است که آنچنان فضای سیاسی، اداری و اجتماعی کشور را مسموم ساخته و به آنچنان مرزهای هولناک و غیرقابل باوری رسیده است که به جرئت میتوان گفت به جای آنکه به دنبال مختلسین باید بود؛ باید در جستجوی کیمیای دیریاب آن مسئولینی باشیم که از نمد قدرت و مسئولیت در هر سطح آن، کلاهی برای خود یا نزدیکانشان ندوخته باشند. برملا شدن تقریباً هر روز مواردی از اختلاس در سطوح ریز و کلان مسئولین و یا اطرافیان آنها، به جدول روزشماری مبدل گردیده که واکنش هر ایرانی در برابر آن، غیر از افسوس و برآوردن آهی از نهاد، همچون واکنش در برابر سریالی تکراری است. رقمهای اختلاس از ثروتهای ملی این سرزمین خوابیده بر گنج، بسیار فراتر از حد تصور است و البته ما دیگر سخنی از ریخت و پاشهای بیرویه و حقوقهای نجومی و رانتخواری و شاهنامهی ارتشا و افزایش آهستە و پنهانی نرخ حاملهای انرژی و مواردی از این قبیل نمیگوییم. نکتهای که نگارنده را بر آن داشت تا این چند سطر را بنویسد؛ شاید از باب طنزی تلخ، موضوع رقمهای هزاران میلیاردی اختلاس است که گمان دارد این واژه دیگر برای آنها کافی نبوده و وافی به مقصود نیست. درست همانگونه که واژهی دزدی برای خالی کردن بانکی که تمام خزانهی یک کشور را در خود داشته؛ نارسا و ضعیف است. لذا اینجانب برای برخی از اختلاسهای صورت گرفته در ایران، واژهی استملاک را پیشنهاد میکنم که بدان معنی است رسماً داراییهای مردم به تصرف و تملک درآمده است. شواهد امر غیر از میزان تاراجها، همچنین یارانهی صدقه مانندی است که متصرفین یا متملکین، ماهانه به مردم بینوا میدهند.. بدین ترتیب: برچسبها: اختلاس دزدی رکورد استملاک [ شنبه 30 تير 1397
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ڕۆژ لە ئاسمانا زۆر شت ئەبینێت بێشک ئەبینێت دارەبەڕووەکان شقارتەی قین و نەفرەتی کام کەس ئاگریان ئەدا و گیانیان ئەسێنێت
بێشک ئەبینێت کێ شەق هەڵئەدات لەو دەسفرۆشەی وا بیری بە لای نانە و نەمردن گەرچی جارجاریش بە لای خۆکوشتن!
بێشک ئەبینێت ئەسرینەکانی کچێکی هەژار لە نێو ژوورەکەی جەنابی بەرپرس - دەم بە پێکەنین! - بێکەس و تەنیا چۆن ئەڕژێنە خوار
بێشک ئەبینێت هەزاران ژیان وەک پەڵگ هەڵوەران لە پەنای دەرکی نەخۆشخانەکان یان نەخۆشخانەی بێ دەوا و دەرمان لە بوومەلەرزە، تەسادوف، برسان!
بێشک ئەبینێت حەشارگەی قووڵی گەنجینەی دزراو بێشک ئەبیسێت هاوار و ناڵەی خاکی فرۆشراو ئاوی دەرکراو
ڕۆژ لە ئاسمانا زۆر شت ئەبینێت تەنانەت شەویش لە ئاوێنەی مانگ
پرسیت ئەمانەم چۆن پێزانیوە؟! ئەزانم ئەڵێی خێرا کە ماندووم سەیر نیە چوون ڕۆژ نامەی بۆ ناردووم..!
عەزیزم بەڵام بێگاڵتە و جەفەنگ ڕۆژ هەر کەسێکە وا ورد ئەبینێت هەم ورد ئەبیسێت هەم ورد ئەنووسێت بۆ وەڵاتەکەی ویژدان وریایە ئەگەرچی هەزار کۆسپی لە ڕێ بێت بۆ نان و بۆ گیان مرۆڤایەتی ناگرێ بە کایە بێشک بزانە پێنووسی دەستی نرخەکەی واتە نرخی سەربەستی..
برچسبها: ڕۆژنامەوانی شیعر [ شنبه 30 تير 1397
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] مهربانان [ شنبه 31 تير 1396
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] «من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» آرزو، پزشک، مردم، خدمت.. چند کلیدواژهی آشنا در انشاهای دیروز و شاید هم امروز کودکان. مسئله این است: در اندیشهی کودک دیروز با چنین آرزویی چه میگذشت؟ واژهی باشکوه خدمت، ما را بدین نتیجه میرساند که شاید پرسش چندان دشوار نباشد. شاید رنجهای جانکاه مادربزرگی، پدربزرگی و یا عضو دیگری از اعضای خانوادهاش را در بستر بیماری دیده و با تمام وجود لمس کرده بود. شاید نالههایش را به یاد داشت و چشمان بیرمق و صدای بریدهای که از فرط درد، نامفهوم شده بود. شاید بر بالین پدر یا مادرش، واپسین فروغ محبت را دریافت و پس از آن برای ابد از دست داده بود. شاید روانش آزرده از این بود که چرا بیماری؟؟ چرا عزیز او؟؟ و یا اینکه چرا در این جهان کسی نیست تا این بزرگترین آرزوی دنیای کوچک کودکانهاش را برآورده سازد و بیمار عزیزش را از درد و رنج رهانده و تندرستی را بار دیگر به وی بازگرداند؟ و شاید هم... گرچه این دیگر شایدی بسیار تلخ است؛ ولی.. ولی شاید هم کسی بود که بتواند دل کوچک آن کودک را با دستان شفابخشش شادمان سازد؛ اما چون این شفابخشی «گران» بود و «بیرون از توان مالی خانواده»؛ چارهای جز تسلیم به فرجام حتمی زندگی، وجود نداشت.. آری.. شاید پزشکی یا بیمارستانی «طبق مقررات» و از آنجایی که نرخ «هزینههای درمان مصوّب سازمان نظام پزشکی» مشمول تعهدات بیمههای درمانی نبود؛ یا اصلاً بیمهای در کار نبود و استفاده از دفترچه بیمهی دیگران نیز، «مصداق حقالنّاس» بود؛ راهی جز منزلگاه ابدی برای عزیز بیمار آن کودک انشانویس داستان ما باقی نگذاشت.. و او با اشکی حلقه بسته در گوشهی چشم، در دفترش چنین نوشت: «من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» گردونهی زمان گردید و گردید و گردید. کودک انشانویس ما اکنون بزرگ شده و به آرزویش که همان پزشک شدن بود؛ رسیده است. و شاید اکنون هنگام آن است که آموزگارش، در عمل حقیقت آن چه را در آن «واژهی باشکوه خدمت» گنجانده بود؛ از پس سالها مورد قضاوت قرار داده و نمرهی نهایی را برای شاگرد دیروزش ثبت کند. یا شاید هم دقیقتر و بهتر آن باشد که بگوییم هنگام آن است که «مردم»، یعنی کلیدواژهی دیگر انشایش و همانهایی که وی قصد داشت بدیشان خدمت کند؛ انجام این مهم را بر عهده گیرند... باری.. *** در مطب هر پزشکی که پای بگذارید؛ غیر از پاکیزگی و جلای ظاهری مطب، قطاری از الواح سپاس و تقدیرنامهها بر در و دیوار نیز توجهتان را به خود جلب خواهد کرد. با فرض اینکه این الواح که پیداست بیشتر جنبهی تبلیغاتی دارند، به راستی واقعی نیز هستند؛ نشان از تجارب خوشایند برخی از بیماران شفایافته دارد که در حق ایشان خدمتی صورت گرفته است و بنابراین اخلاق و انسانیت آنان حکم نموده که افزون بر هزینههای پرداخت شده، مراتب قدرشناسی خویش را بدینگونه نیز ابراز دارند. پس گرچه بدیهی است داوری نهایی در مورد آنچه که در چند سطر آینده خواهد آمد با خیل بیماران این سرزمین بیمار خواهد بود؛ امید است پزشکان و دستاندرکاران حوزهی درمان و دارو به روال معمول در این جامعهی سرشار از مسئولیتگریزی، به جای کوشش در راستای بهبود وضع موجود، ما را به سیاهنمایی و بدبینی متهم نسازند. زیرا همانگونه که لوح تقدیر شفایافتگان را، با خشنودی و رضایت تمام قبول کرده و توجیه انجام وظیفه، مانعی در برابر پذیرفتن و نصب آنها بر دیوار افتخاراتشان نیست؛ بدین دلیل نیز منطقی مینماید که از انتقادات (ولو تیز و برآمده از یک روان اندوهناک) برآشفته نشوند و منصفانه به تأمل و بازاندیشی جدی در عملکرد خویش بپردازند. همچنین مستغنی از تأکید و یادآوری است که پیکان این انتقادات هرگز و هرگز متوجه آن دسته از بزرگوارانی که آبروی جامعهی پزشکی بوده و همگان گواه کرامت و انسانیت ایشاناند نیست و نخواهد بود. *** شاید اگر بگوییم بیشینهی مردمان این دیار، غیر از تجربهی دستکم یک بار بیماری و از سرگذراندن دشواریهای آن، هر یک خاطرهای تلخ و باورنکردنی از روند معالجه در مراکز درمانی دارند؛ سخنی به گزاف نگفته باشیم و صد البته این همه، افزون بر اخبار ناگواری است که هر از چندگاهی در این باره انتشار مییابد. در ادامه فهرست چکیدهای از نابهسامانیهای موجود را از نظر خواهیم گذراند: 1. تشخیصهای غلط و نادقیقِ بیماری که بخش عمدهای از آن به عدم صرف وقت کافی و مطابق با ضوابط و استانداردهای موجود برای بررسی بیماری بازمیگردد. به طوری که این به امری معمول بدل گردیده که همزمان چندین بیمار در اتاق پزشک بخش اورژانس یا حتی مطبهای خارج از بیمارستان به صف، منتظر ویزیت باشند! توگویی دیرزمانی است که نزد این پزشکان، ملاحظات مرسوم انسانی و قانونی در رابطه با ضرورت حفظ اسرار بیماران رنگ باخته و نشانی از آن نیست. به راستی اگر برای یک بیمار شرایط مناسب بیان دردهایش فراهم نشود و او دائماً معذب از حضور دیگران باشد؛ آیا اساساً روند معاینه و در پی آن درمان بیماری، تهی از اشکال بوده و نتیجهی مطلوب از آن به دست خواهد آمد؟ 2. تجویز اشتباه دارو. بدیهی است تشخیص اشتباه بیماری، پیامدی جز تجویز اشتباه دارو نخواهد داشت. افزون بر آن عدم تمرکز کافی به دلیل شتاب در ویزیت بیماران و نیز دانش ناکافی و بعضاً تاریخ گذشتهی پزشکان، عامل دیگری در تجویزهای اشتباه از سوی ایشان میباشد. همچنین است تزریقات مسئلهدار و ناشیانهی منجر به فلج و مشکلات حرکتی. 3. فرمول همیشگی آزمون و خطا. این نیز کلیشهای تکراری و همیشگی است که: «این داروها را مصرف کن. اگر خوب نشدی برگرد!» توگویی بیمار یک موش آزمایشگاهی یا مولاژ آموزشی است که پزشک با خیال آسوده هر دارویی و یا هر عملیاتی را بدون در نظر گرفتن عوارض گوناگون و بعضاً جبرانناپذیر آن، بر جسم وی به آزمون کشد. البته روشن است که از این راه به تجارب و آموختههای ناقص دانشگاهی خویش میافزاید. 4. جراحیهای ناموفق مشکوک و اشتباهات غیرقابل اغماض همچون فراموش کردن ابزارهای جراحی در بدن بیماران که موارد بسیاری از این اشتباهات فاحش، بارها گزارش گردیده است. نیازی به گفتن نیست که این اشتباهات جبرانناپذیر صرفاً با گرفتن امضای رضایتنامهی پیش از عمل از بیمار یا اطرافیان او، هرگز مسئولیتی از پزشک ساقط نخواهد کرد. البته چنانچه عزمی جدی در دفاع از زیاندیدگان وجود داشته و در پیچ و خم تشریفات دستوپاگیر قانونی، به سرانجام رساندن شایستهی پروندهی شکایات پزشکی میسر باشد. آیا به راستی آماری هرچند نادقیق و تخمینی از مرگومیرهای ناشی از اشتباهات پزشکی وجود دارد؟ 5. داروهای فاسد و تاریخ مصرف گذشته در داروخانهها که بدون توجه به حقوق انسانی بیماران، بعضاً برخلاف قوانین موجود تا آخرین روز انقضا به آنان عرضه میشوند. لختی تجسم کنیم که چه بسیار پیرمردان و پیرزنان درماندهای که از روستاهای دور و با تحمل سختیهای بسیار و صد البته دشواری در فراهم کردن هزینههای درمان، به شهر آمده، ویزیت شده و با در دست داشتن نسخهای وارد داروخانه شدهاند. داروهای تاریخ مصرف گذشته تحویل گرفته و مصرف کردهاند. دیگر پردهی پایانی این تراژدی نیازی به گفتن ندارد. 6. تبانی و ساخت و پاختهای پزشکان با داروخانهها برای معرفی بیمار (مشتری!) و تجویز دارو بیش از نیاز او که ناگفته پیداست این امر غیر از سودگرایی انگیزهی دیگری ندارد. به جرئت میتوان گفت که بخش عمده و ثابت از فضای یخچال هر خانهای را داروهای گوناگون و رنگینی گرفته که هرگز نیازی به مصرف تمام آنها نبوده است. داروهایی که در خوشبینانهترین حالت ممکن، منجر به بهبود بیمار شده ولی بیش از نیاز وی بودهاند و در بدبینانهترین حالت ممکن نیز هرگز تأثیری بر رفع بیماری نداشته و صرفاً مدرکی از عمل کردن مطابق همان فرمول همیشگی «آزمون و خطا» توسط پزشک میباشند. 7. عدم توجیه و تفهیم دقیق بیماران دربارهی بیماری و توضیحات ناکافی دربارهی نحوهی دقیق مصرف و عملکرد و یا عوارض داروها از سوی پزشکان و متصدیان داروخانه برخلاف قوانین مدون حقوق بیمار. همچنین ناخوانا نوشتن طریقهی مصرف دارو که همین امر خود بعضاً عواقب وخیمی برای تندرستی بیماران در پی داشته است. 8. رشوهگیری تعدادی از پزشکان و جراحان که تقریباً به صورت نوعی رفتار معمول و جاافتادهی ایشان درآمده است. گفتنی است از این دسته پزشکان، آنهایی نیز که رسماً و آشکارا درخواست رشوه و اصطلاحاً «زیرمیزی» نمیکنند؛ به گونهی غیرمستقیم و در قالب ادبیاتی خاص، بیمار را مجاب میکنند که جهت اطمینان از نتیجهبخش بودن کار درمان؛ شل کردن سرکیسه ضروری است و بیمار نیز که پای بیماری و تندرستی یا مرگ و زندگیاش در میان است؛ طبیعی است که با در نظر گرفتن غنای کیسه (!)، درنگ چندانی در اجابت خواستهی ناشایست پزشک نخواهد کرد. البته چه بسا کسان نیز که توانایی تأمین این مبالغ غیرقانونی و غیرانسانی را نداشته و به سرنوشت مطلوبی دچار نشدهاند. 9. نبود اخلاق حرفهای و برخورد عمدتاً نامناسب با بیماران. از برخوردهای تحقیرآمیز منشیان گرفته تا ندادن جواب سلام بیمار از سوی پزشکان و یا از سخنان توهینآمیز ماماها در اتاقهای زایمان و رفتار سرد و بیروح پرستاران در بیمارستانها گرفته تا درج اخبار و انتشار کلیپهایی مبنی بر تعرض و هتک حرمت بیماران و زیرپا نهادن کرامت انسانی آنها؛ همگی گویای لکهدار شدن شرافت حرفهای کارکنان نظام پزشکی است که خویش را پایبند به متن سوگندنامهی بقراط دانستهاند. 10. هزینهی بالای ویزیت پزشکان و دیگر اقدامات درمانی و فقر و فلاکت مردم. مردمی که در نتیجهی فقر مالی دچار سوءتغذیه و دهها نوع بیماری دیگر حاصل از آلودگی هوا و ریزگردها، آب، مواد غذایی مسموم، امواج موبایل و پارازیت و فشارهای روانی زندگی مشقتبار خود شدهاند؛ اکنون ناچار میشوند داروندار و اندوختهی خانواده را صرف درمان کرده و دودستی تقدیم پزشکان و همکارانشان کنند. میزان تعهدات بیمههای درمانی نیز در بیشتر موارد چیزی شبیه به شوخی و توهین به شعور و کرامت انسانی بیماران است. به راستی که ایران بهشتی برای کسبوکارهای مرتبط با درمان و دارو است. زیرا میلیونها بیمار (مشتری) گرسنه و بیلباس و زیر خط فلاکت که درآمدی جز یارانهی ماهانه ندارند و یا بخش عمدهای از سبدخانوار آنها را دارو و پرداختهای درمانی گریزناپذیر تشکیل میدهد؛ در سالنهای انتظار بیمارستانها و مطب پزشکان در انتظاراند که هرچه خانم یا آقای منشی به فرمودهی دکتر درخواست کند؛ خاضعانه به عنوان حق ویزیت تقدیم دارند. در این میان البته نقش پررنگ و اساسی وزارتخانه و سازمان نظام پزشکی را که جدول نرخهای قانونی ویزیت در سطوح مختلف تخصصی پزشکان را مشخص مینمایند؛ از یاد نباید برد. به راستی برپایهی چه منطق و قانونی چنین نرخهایی مصوب و ابلاغ میشوند؟ در کجای جهان هزینههای پزشکی نسبت به میزان درآمد مردم، اینسان که در این سرزمین است سربه فلک میکشد؟ آیا کسب درآمدهای هنگفت از محل بیماری مردمان، زشتترین نوع فرصتطلبی و سوداگری نیست؟ با توجه به اینکه پزشکان از مالیات دهندگان عمدهی دولت هستند و لذا معاف از رسیدگیهای سختگیرانهی شغلی؛ شوربختانه دیگر کمتر مانعی بر سر راه ترکتازیهای افسارگسیختهی آز و طمع ایشان در تهی کردن هرچه بیشتر جیب ملت بیمار و بینوای گرفتار در چنگال مرگ تدریجی وجود دارد. به راستی پزشکی که در طول یک سال، مبلغی بیش از یک میلیارد تومان فقط بابت کارانه دریافت کرده و غیر از آن نیز هر ماه بیش از پانزده میلیون تومان حقوق ثابت از بابت کار در بیمارستانها و نیز دهها فقرهی میلیونی دیگر به جیب میزند؛دیگر چه اندیشه از خط فقر و فلاکت و گورخوابی و وضعیت کولبران و بازار کلیهفروشی دارد؟ آیا غیر از این است که هجوم ریزگردها هرچه شدیدتر، نیترات آب هر چه افزونتر، روغن پالمدار هر چه فراوانتر، آبلیموهای 100درصد تقلبی سرشار از اسیدسولفور و گوگرد هرچه ارزانتر و واردات برنجهای تراریختهی هندی و پاکستانی هرچه آسانتر باشد؛ نتیجهی بلافصل آن رونق صنعت سکته و سرطان و دهها نوع بیماری دیگر و طبیعتاً طولانی شدن صف مشتریان مطبهای ایشان و بیمارستانها خواهد بود؟ 11. ساعات کار بسیار طولانی پزشکان که بعضاً تا نیمههای شب به درازا میکشد. همین امر خود علامت سؤال بزرگی را نیز در برابر صلاحیت علمی و دانش بهروز شدهی پزشکان قرار میدهد. اینکه پس زمان مطالعهی ایشان کی و کجاست؟ آیا دانش پزشکی، چیزی شبیه فلسفه یا تاریخ باستان است که همچنان نوشتههای افلاطون و ارسطو و یا هرودوت و پلوتارک در هزاران سال پیش، قابل استفاده بوده و نیازمند مطالعهی ژورنالهای معتبر و بهروز جهانی نباشد؟ آیا این خود نمیرساند که دانش پزشکی ایشان نیز محل اشکال بوده و همین خود یکی دیگر از سرچشمههای بروز تشخیصهای اشتباه و دیگر اقدامات درمانی مخاطرهآمیز آنهاست؟ اساساً آیا باورکردنی است ایشان که امروز در یکی از حساسترین جایگاههای شغلی جامعه و مسئولیتهای خطیر و مستقیم آن قرار دارند و نیازی به مطالعه احساس نمیکنند؛ به طریق اولی در روزگار تحصیل در دانشگاه و کسب آمادگی برای امتحان و نمره، غیر از این عمل کرده باشند؟ آیا به راستی میتوان اطمینان داشت که تحصیلات پزشکی ایشان بدون هیچ شائبهای صورت گرفته و اصطلاحاً «شب امتحانی» نبودهاند؟! افزودن محل اخذ مدرک که بر تابلوی برخی از پزشکان دیده میشود؛ بهرغم هدف تبلیغی پشت آن، در این رابطه میتواند بسیار معنادار و محل تأمل باشد! 12. اوضاع آشفتهی بیمارستانهای دولتی که بیشتر به بیمارستانهای صحرایی دوران جنگ شبیهاند تا مکانی برای بازیافتن تندرستی و رفاه حداقلی همراهان بیمار. مشهور است که بیمار با یک درد پای به بیمارستان میگذارد ولی با چندین درد از آن بیرون میرود. حقیقتاً جای شگفتی است که با درآمدهای نجومی بیمارستانها، چرا آنگونه که باید مورد توجه از نظر نوسازی، بهسازی، بازسازی یا تجهیز قرار نمیگیرند؟ آیا بیماران دردمند از این حداقل حقوق نیز برخوردار نیستند که در جایی مداوا شوند که دردی به دردهای آنان نیفزاید؟ 13. و سرانجام نبودن سازوکارهای مستحکم و سختگیرانهی قانونی برای نظارت و کنترل کیفیت کار پزشکان، خدماتدهی بیمارستانها، کلینیکها و دیگر مراکز درمانی، داروخانهها، آزمایشگاهها و... که منتهی به وضعیت بحرانی کنونی در حوزهی درمان گردیده است که به مواردی از نشانگان آن اشاره شد. *** دیروز:چند بیمار را از بیمارستان بیرون برده و در اطراف شهر در بیابان به حال خود رها کردند. در گوشهای دیگر بخیههای کودکی زخمی را شاید به دلیل ناتوانی مادر از پرداخت هزینههای درمان کشیدند. و امروز: پزشکی همراه و همنظر با همسر مامایش، با اهمال و بیرحمی تمام موجبات مرگ مادری را فراهم میسازد و نوزادش را تا ابد از مهرمادری محروم.. بدیهی است و بسیار هم بدیهی است که غیر از دیار ما در هر کجای دیگر جهان (از اول تا سومش!) اگر چنین رویدادی به وقوع پیوسته بود؛ پیش از هرچیز بالاترین مقام اجرایی وزارتخانه مستعفی میشد و خیزش اعتراضی گستردهای برای ایجاد تحولی اساسی در دستگاه درمان و نیز پایان دادن به این همه نارسایی برپا میگشت. نگارنده به عنوان آغازی برای پایان دادن بدین وضعیت آشفته، بر این گمان است که همچون پارهای از تجارب نسبتاً موفق اخیر، ایجاد کمپین فعالی در فضای مجازی میتواند نویدبخش فردایی بهتر باشد. بگذارید در پایان سخن، به کودک انشانویس داستان خویش بازگردیم: «من آرزو دارم در آینده پزشک بشوم و به مردم بیمار خدمت و آنها را معالجه کنم» با آنچه که گذشت به نظر نمیرسد که آموزگار و «مردم بیمار» انشای آن کودک، امروز نمرهی چندان رضایتبخشی به عملکرد وی در خدمتگزاری بدهند. اما.. اما به هیچروی منصفانه نخواهد بود که مطلب مهمی را ناگفته، قلم بر زمین گذاریم: آن کودک دانش پزشکی آموخت و پزشک شد. اما آیا به وی اخلاق حرفهای نیز آموختیم؟ آموختیم که ارزش هر شغلی که در آینده برگزیند؛ پیش از هر چیز در گرو داشتن اعتقاد به انسانیت و مهربانی با همنوعان است؟ بدو آموختیم که چگونه بکوشد دلسوزی و مهربانی را همچنان که نسبت به خویشاوندان بیمارش روا میدارد؛ با تمام همگوهران دیگرش نیز قسمت کند؟ آیا بدو آموختیم که درس نخست آرزوها این است که بگوید: «من آرزو دارم که انسان شوم و انسان بمانم»؟ ▪▪▪ برچسبها: نقد جامعه پزشکیکشیدن بخیه های کودکفساد در دستگاه درمان و داروکم سوادی پزشکاناخلاق حرفه ایآرزوی پزشک شدنخط فلاکتدرآمدهای میلیاردی پزشکانجراحیهای مشکوکاشتباهات پزشکیآزمون و خطا در کار پزشکانپزشکان شب امتحانیتشخیصهای غلط و تجویزهای غلط [ جمعه 13 اسفند 1395
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] نمیدانم آیا تنهاتر از بشر امروز هست؟ آیا درماندهتر و بیپناهتر از این موجود دردمند از کهنترین دورانهای زمینشناسی تا کنون بوده است؟! منظور دقیقاً انسانی است که در این روزگار میزید. پرسش چرایتان را که چرا چنین میپرسم، پاسخ خواهم داد آن هم به کوتاهی که مبادا حوصله از دست بدهید و به یاد تنهایی و دردهای شاید از یادبردهاتان بیفتید. شاید روزگار غریبی باشد نازنینان و شاید هم من غریبم نه روزگار که با چیزهای بسیاریش نمیتوانم کنار بیایم و حتی تصورشان کنم: - اسیریم در هزاران دام: در دام نیروی گرانش، در دام نیاز به هوا و آب و غذا و سایر مایحتاج زندگی: نیازهای خود، همسر، فرزندان، ... اسیریم در دام پدیدههای طبیعت که هر از چند گاهی بنیاد خانه و کاشانهامان را بر باد و طوفان میدهند. - اسیریم در دام قوانین دانش و خرد که چون در کلبهی خالیمان افروخته شد؛ دیگر نشانی از امید به تاریکی برجای نمیماند. - اسیریم در دام فرم و رنگ و محدودیتهای جسمانیمان که مُهر حسرت پروازی سبکبالانه را به حجم تاریخی دور و دراز بر دلهامان نهاده است. - اسیریم در دام باید و نبایدهای منطق و ریاضیات که حسرت لختی دیوانه شدن و کودکانه سخن گفتن را آه میکشیم. - اسیریم در دام قوانین خودساختهی تمدنمان که پیداست، اینجا نیز سخن بر سر تو باید و تو نباید است (بگذریم از زنجیرهایی که نه به مجاز که به حقیقت در چهاردیواریهایی که همگوهران برایمان ساختهاند؛ جنبیدن را نیز از ما گرفتهاند) - اسیریم در دام دستورات مکتب و ایدئولوژی که جاودانه، دیوار بر آزادیمان کشیدهاند تا شاید از پس اسارت امروز، در پردیس و اتوپیای نیکبختی آن آیندهی ناپیدا، دیگر بار جاودان به اسارتمان گیرند. - اصلاً اسیریم در دام عشق! - و سرانجام اسیریم در دام صدها درد و گرفتاری و روزمرّگی عذابآور دیگر آری.. اسیریم در دام هزاران دام و زنجیر پیدا و ناپیدا و البته من اینجا از این اسارتها نمینالم چرا که.. مسئله دقیقاً اینجاست: ما نمیخواهیم و نمیتوانیم از بیشتر این زنجیرها و دامها رهایی یابیم ولی حق داریم از این اسارتها بنالیم. نالیدن حق مسلّم ماست.. آری.. ولی صد افسوس که میگویند نالیدن نمیدانیم! یعنی «درست نالیدن» را بلد نیستیم! باید نالیدن را بلد بود! اینجا نیز اسارتی دیگر است. اسارتی بسیار دردناکتر از تمام آن اسارتها.. اسارتی در نالیدن.. اسارتی در قوانین نالش! *** - تو باید چنین بنالی و چنان نه! تو باید از اهل فن و کارشناسان نالیدن، راه و رمز نالیدن را فرابگیری. تو نباید از خودت دربارهی نالیدن نظریهپردازی کنی چون نالهی تو یک نالهی خوب و متعالی نیست! نالیدن نیز آموزش میخواهد. آموزشی طبق قواعد! باید نالهی کلاسیک و نالهی نو و نالهی مدرن و نالهی نیمایی و البته نالهی سپید را خوب بلد باشی! تو باید آنچه را من یا دیگر کارشناسان ناله میگویند رعایت کنی والّا کسی به نالههای توگوش نخواهد داد (یا نخواهد خواند!) و نباید هم گوش بدهد (و بخواند!) چون یک نالهی اصولی نیست. اصلاً ناله نیست! و از نظر من که کارشناس نالیدنم هیچ ارزشی ندارد و قابل شنیدن نمیباشد. من سالها در مکتب استادان قدیم و جدید نالش، تلمذ کردهام.. نالههای رودکی و خیام و سنایی و مولوی و سعدی و حافظ و جامی و صائب و وحشی و فرّخی و نیما و اخوان و شاملو و سهراب و لورکا و گوته و نیچه و شیلر و لامارتین و جبران خلیل جبران و ... را خواندهام.. اینان خداوندگاران دنیای نالیدناند و آثارشان مشحون از قواعد نالیدن است. میخواهی از درد بنالی؟ هرگز و هرگز نخواهی توانست همچون اینان نالهای پر سوز برآوری.. میخواهی از جفای معشوق یا معشوقهات گلایه کنی؟! یا از زیباییهای بی مانندش داد سخن بدهی؟! بهتر است فراموش کنی.. چون نمیتوانی! تو سالها باید در مکتب نالش تمرین و ممارست کنی.. تا شاید سرانجام چیزی را که سر میدهی بتوان نالیدن نامید! من در صدها همایش شرکت و سخنرانی نمودهام و خوب میدانم که یک نالهی استاندارد چگونه باید باشد.. روی همین حساب تمام نالههای استادانهی خود من که اینجا و آنجا به یادگار گذاشتهام؛ نمونه و معیار نالهی استاندارد هستند.. از آنها میتوانی الگو بگیری.. نالیدن قواعدی دارد. مهم نیست تو چه شکنجه و درد و تنهایی جانکاهی را تجربه میکنی.. نه اینها اصلاً و ابداً مهم نیست. مهم نیست که شاید دردت بیکاری و اعتیاد و فقر و گرسنگی خود یا فرزندانت باشد و یا بیماری لاعلاج ایشان و بیمهی نیمبند پزشکیات.. یا شاید هم درگذشت مادر و پدر و دیگر عزیزانت.. یا شاید هم تباه شدن جوانیات.. شاید هم دردت فراتر از اینهاست و از ستمکاریهای جبّاران و بیدادگریهایشان مینالی.. از بیدادی که بر تو و هزاران دیگری چون تو رفته و میرود! از کشتار همنوعانت در دیار کفر و ایمان، از گردنزدنهای مقدس تا خودکشیهای مقدس تا انفجار مقدس عاشقان بهشت و قطعهقطعه شدن کودکان و جوانان و سالمندان و تا نابودی محیط زیست.. موضوع نالهات، دردت و رنجت مهم نیست.. آنچه که مهم است رعایت کردن آن الگوهایی است که من و امثال من وضع کردهاند و تو باید بر اساس آنها بنالی.. آنچه که مهم است اسلوب نالش صحیح است. مگر قرار نیست نالهات جاودانه شود؟! - نه به خدا قرار نیست و نبوده! من فقط میخواهم بنالم و نشان دهم که چه میکشم همین! جاودان شدن ناله دیگر چه صیغهای است؟! حالا اگر نالهام که از دل برآمده بر دل چند اسیر و دردمند دیگر هم نشست این از خواست و اختیار من خارج است.. من فقط میخواهم بنالم آه بکشم.. بگریم.. شما را به خدا بگذارید بنالم.. همییییییییین! - اجازه دهم بنالی؟! چگونه خود را لایق نالیدن دیدهای؟! اصلاً چرا خیال کردهای میتوانی با من که استاد بلامنازع نالیدنم طرف صحبت بشوی؟! مگر دنیای نالیدن بی حساب و کتاب است؟! اصلاً آیا تا به حال از تو کتابی در نالیدن منتشر شده است؟! در چند همایش و سمینار نالش سخنرانی داشتهای؟ چند مقاله در باب نالش و مکاتب آن در جراید منتشر کردهای؟ اصلاً بگو ببینم در رزومهات چیزی داری؟ - آه متأسفم متأسفم استاد! جسارت و گستاخی مرا ببخشید که قصد داشتم پا در جای پای بزرگانی چون شما بگذارم! آخر من که غیر از انشاهای دوران مدرسهام چیزی که دیگران دیده یا خوانده باشند ندارم؛ چگونه میتوانم نالهای همپای نالههای از هر نظر استاندارد و دقیق شما سر دهم؟! نالههای شما سراسر زیبایی و هنر است.. شاهکاری بی بدیل است.. ولی من.. بهتر است بروم نالههایم را بگذارم دم کوزه..! نه اصلاً به درد آن هم نمیخورند.. بهتر است خودم و نالههایم برویم و زنده به گور شویم.. - خب.. بس است.. زیاد هم توی سر خودت نزن.. یک وقت دیدی آن جمجمهی توخالیات فرو رفت و از نفس کشیدن هم افتادی تا چه برسد به نالیدن! میبینم ظاهر خیلی دردمندی داری.. بگذار چیزی از تو بپرسم: آیا میخواهی به عنوان کسی که بهترین نالهها را کرده و نالهی شاهکار سرداده شناخته شوی؟! - نالهی شاهکار؟! مگر ممکن است؟! - اگر بخواهی آری ممکن است! - ولی چگونه استاد؟! من که چیزی از اسلوب نالش استاندارد نمیدانم.. هرگز هم چیزی از خداوندگاران دنیای نالیدن نه شنیدهام و نه خواندهام.. در رزومهام نیز چیز باب دندانی غیر از دردنوشتههای تنهاییم نیست.. من کجا و نالهی شاهکار کجا؟! - من میتوانم به تو کمک کنم ولی به شرطی که تو نیز همکاری کنی.. - چه جور همکاریای استاد؟! - ببین قبل از هر چیز قول بده بین خودمان بماند.. - قول مردانه میدهم.. - نه جان مادرت را قسم بخور! - به قبر مادرم! - خوب است.. از این پس تو باید مرا فقط استاد خطاب کنی و همه جا از من تعریف نمایی.. برداری و گاه و بیگاه چند سطری اینجا و آنجا دربارهی شاهکارهای من بنویسی.. مرا همه جا معرفی کنی.. فهمیدی؟؟ معرّفی.. البته از نوع بسیار فاخر و پرآب و تابش! - چه جالب استاد! چشم استاد ولی آخر چرا این قدر به تعریف و تمجید از خود اهمیت میدهید استاد؟! - آفرین.. استاد استاد! همینطور باید پیدرپی مرا استاد خطاب کنی.. - چشم استاد! ولی استاد این طوری از اهمیت این عنوان کم نمیشود استاد؟! - مهم نیست.. یادت باشد که تو همواره شاگرد من خواهی ماند.. پس استاد فقط یکی است و آن هم من! - استاد حالا نفرمودید که چرا به این تعریف و تمجیدها اینقدر اهمیت میدهید؟ این چه ربطی به نالهی شاهکار من دارد استاد؟! - مگر من استاد تو نیستم؟! - بر منکرش لعن الله علی حده استاد.. البته که استاد بی بدیل و فرزانهی من و تمام نسلها هستید استاد! - آفرین این را خوب آمدی.. فرزانه! خب من هرچه بزرگتر و معروفتر باشم به نفع تو هم هست جوجه نالشمند! تو هم از سایهی سر شاگردی شخصیت شهیری چون من معروفتر و شهیرتر میشوی و سپس کافی است تا من نالههایت را در جایی به عنوان شاهکار نیز یاد کنم! یا حتی مثلاً لایک بزنم! کار تمام است! - آهـــــــــان! تازه متوجه شدم استـــــــاد!! پس میخواهید حسابی بادتان کنم هان؟! اوووووف! اصلاً تصورش را هم نمیکردم که اینطوری هم بشود! مرحبا استاد! مرحبا نالشمند و نالشگر زرین گلو و سیمین حنجره! معجزهی بیتکرار تاریخ نالش! تکسوار عرصهی نالیدن! استــــــــاد!! - دیگر شورش نکن.. راهش همین است که گفتم.. - استاد حالا من یک سؤال از محضرتان بپرسم؟! - بپرس فرزندم! - این وسط از مشهور شدن چه چیزی گیرتان میآید؟ - خب نابغه.. این هم یک جور قدرت است دیگر.. قدرت که فقط هیکل آرنولد شوارتزنگر نیست! در سیاست و حکومتداری نیست.. فقط در بردن جایزهی نوبل فیزیک نیست! در قهرمانی المپیک و جام جهانی نیست.. در همکار بودن با اینشتین یا رفتن به کرهی ماه نیست! میدانی در نتیجهی این شهرت میتوانم به چه موقعیتهایی دست یابم؟! مثلاً تصور کن که من برای اینکه از نالههای شاهکارت یاد کنم، در عوضش چیزی از تو بخواهم..! فقط فکرش را بکن! - یعنی پ..؟! - آن فقط یکی از چیزهاست.. هر چیزی را میتوانم بخواهم.. - ولی آخر چرا کسی باید بخواهد به شما چیزی بدهد که نالهاش را تأیید کنید؟! - تو از لذت خارقالعادهی شهرت و معروفیت چیزی نمیدانی.. نمیدانی خیلیها برای اینکه سر زبانها بیفتند حاضرند چه کارها که انجام ندهند! بعضیها حتی دوست دارند به عنوان متّهم فراری هم که شده اسمشان در یک رسانه برده شود.. رادیو و تلویزیون و روزنامه هم برایشان فرقی ندارد.. دنیای ما دنیای قدرت تریبون است.. داشتن تریبون یعنی مرکز توجه بودن.. یعنی اینکه هزاران نفر یا دست کم صدها نفر توجهشان به سوی تو جلب شده حالا چه به عنوان بیینده، شنونده یا خواننده.. و این یعنی قدرت و توان تأثیرگذاری.. یعنی توان تغییر یک جامعه و تاریخ! قدرتی از این بالاتر هم میتوانی تصوّر کنی؟! حالا باز هم میپرسی چرا باید کسی بخواهد به من چیزی بدهد که نالهاش را تأیید کنم؟! - اینهایی که فرمودید درست استاد ولی اگر یک وقتی یک نفر بخواهد برایتان دردسری ایجاد کند. آن وقت چه؟! - چه دردسری؟ مثلاً کسی مثل تو بخواهد افشاگری کند که جریان از چه قرار بوده؟! نه عزیز دل انگیز! تا آن موقع من چنان دبدبه و کبکبهای در میان هوادارانم به هم زدهام و صاحب آنچنان نفوذی شدهام که بدون خواست من کاری از پیش نمیرود! حتی ممکن است هوادارنم در مقام دفاع از ساحت قدسی من بخواهند سرت را به باد بدهند! یا حداقل چنان نالههایت را بیآبرو کنند که دیگر رویت نشود بگویی زمانی نالیدهای! البته کمتر کسی آنچنان ابله است که به عوض آنکه بیاید و به آسانی از موقعیتهایی که یک امضای من میتواند برایش فراهم کند سود ببرد؛ بخواهد وارد مبارزه با من شود! نه این دیگر آخر بیفکری و هدر دادن وقت است! - مثلاً چه موقعیتهایی استاد؟ - پس من داشتم تا حالا داستان حسین کُرد را برایت میگفتم؟! خب شنیده شدن نالههایش! همین چیزی که اکنون من و تو با هم قرارش را گذاشتهایم! با تمام آن توضیحاتی که دادم چیز کمی است؟ - نه نه.. اصلاً چیز کمی نیست استاد.. ولی.. - ولی چه؟ - ولی شما با قواعد دست و پاگیری که برای نالیدن وضع کردهاید؛ همه را از نالش فراری میدهید! - نه اشتباه نکن.. همه فراری نمیشوند.. - چطور؟ - مثلاً خود تو.. اگر طبق قرارهایمان جلو برویم، یعنی همه جا از من تعریف کنی و هر چه را هر جا گفتم و نوشتم چنان تفسیر کنی که شاهکار تمام عیاری جلوه کند، آنگاه تو نیز شریک کار من خواهی بود و از این شراکت، من نیز هوایت را خواهم داشت.. - یعنی متقابلاً شما نیز مرا باد خواهید کرد؟! - اوهوم! - ولی استاد اینطوری که دیگر نشانی از نالیدنهای حقیقی من باقی نخواهد ماند.. تبدیل به دروغهایی برای پول در آوردن و یا به تعبیر شما کسب موقعیت و شهرت خواهند شد! اصلاً.. اصلاً دیگر برای مردم هم معلوم نخواهد شد کدام ناله یک نالهی واقعی بوده یا کدام یک نالهی دروغین تنظیم شده و شاهکاریده شده!! - شاید حق با تو باشد ولی این تنها راهی است که برای خوانده شدن و شاهکار شدن نالههایت باید طی کنی.. مگر این را نمیخواهی؟! - نه به خدا.. من این را نمیخواهم.. من فقط میخواهم درد خودم را در حد و اندازهای که دارد نشان دهم همین.. شاهکار ناله دیگر چیست؟! من نمیخواهم مردم از شنیدن یا خواندن نالهام، از شنیدن داستان سوختنم برایم آفرین بگویند و بهبه! یا لایکم کنند و برایم گل بفرستند و کف بزنند.. من میخواهم به جای اینکه بیایند و نالهام را تشریح و جراحی کنند که فلان آه را چگونه و با چه ریتمی بیرون دادهام؛ یا فلان آخ را چگونه گفتهام و آیا زیبا گفتهام یا نه، و همچنین آیا نالهام دارای محورهای عمودی و افقی هست یا نه، با من همدردی کنند. مرا دلداری دهند.. آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید.. من نمیدانم نالیدن حرفهای یعنی نالهی کسی که کار و پیشهاش نالیدن است چگونه است؟! یا چنین کسی چگونه آدمی است؟! من.. من فقط دارم از تنهایی دق میکنم.. از شکلک اشک و گریه و فریادهای مجازی در دنیای مجازی خسته شدهام.. از اسارت دارم از پا درمیآیم.. آه.. خدا...! - انگار برگشتی سر خانهی اول! استاد استاد گفتنهایت هم کمتر شده.. به هر حال هیچ راه دیگری نیست.. نالهی تو باید به وسیلهی من یا کارشناسان و دارندگان فوق تخصص ناله تأیید شود.. اگر نالهات کلاسیک است باید در یکی از قالبهای تثبیت شده و شناخته شدهی ناله قرار بگیرد مثلاً: غزل، دوبیتی، رباعی، مثنوی و... و باید کاملاً مواظب باشی که وزن عروضی نالهات را در تمام ابیات رعایت کنی. همچنین به قافیهها دقّت کافی داشته باشی و مخصوصاً قافیهی معیوب و شایگان نداشته باشی.. حالا بگذریم از اینکه حتی اگر همهی اینها را هم رعایت کردی؛ باز هم نالهات ناله نمیشود چون چیزهایی که در نالهات میگویی نباید از نظر من تکراری و کلیشهای باشند.. ترکیب ها و تشبیهات و استعارههایت باید به روز باشند.. مطابق با عصر دیجیتال! یا اگر نالهات از نوع جدید است؛ که دیگر سروکارت به طور کامل با نظریات و قواعدی است که من و چند نفر دیگر وضع کردهایم و البته فقط خودمان هم از آنها سر در میآوریم..! - ولی من اگر بخواهم ساعتها سرگرم تنظیم نالهام شوم که شما و سایر حضرات و استادان عالیمقام نالش تأییدش نمایید؛ اصلاً علت نالهام را از یاد خواهم برد! اصلاً نالهای هم برایم نمیماند! فقط خستگی میماند و بس! - چارهی دیگری نیست.. اگر میخواهی بنالی، بنال ولی طبق قواعد یا طبق قراردادمان رفتار کن یا برو سراغ یک روش دیگر! - روش دیگر؟! - مثلاً نقاشی.. موسیقی.. یا فیلم! هرچند البته آنجاها هم خیلی فرقی با اینجا ندارد! آنجا هم قواعد خودش را دارد تا نالههای نابت شنیده یا دیده شوند! - آه.. - ببینم اصلاً چه کار به این کارهای فرهنگی داری؟! تو را چه به این کفشهای چندین شماره از خودت بزرگتر؟! برو بزن توی خط دود و دم و نالههایت را حلقهحلقه بده هوا..! فکر نکنم آنجا دیگر امتحان ورودی داشته باشند! خیلی با مرام هستند! در جا نالههایت را با روی باز تأیید میکنند.. اگر هیچکدام از این روشها را هم نمیپسندی خب.. همان بهتر که.. - خفقان بگیرم..! - ... *** آیا تنهاتر از بشر امروز هست؟؟ برچسبها: طنز ادبی نقدی بر نقد ادبی [ شنبه 25 مهر 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
کلمهی موسی میتواند از کلمهی موس که در مصری به معنای بچه است؛ گرفته شده باشد و نه همان طوری که داستان مذهبی میگوید از کلمهی عبری موشه به معنای از آب گرفته شده. فروید بر این نظر است که داستان تولد و کودکی موسی، در اصل مشابهتی کلّی با افسانهی معیار تمام ملل در خصوص قهرمان دارد که معمولاً عبارت است از اینکه قهرمانی اصیلزاده (مثلاً شاهزاده) به دلایلی که میتواند بیمناکی پدر از آیندهی پسر و احتمال شورش علیه او باشد؛ از همان کودکی از خانه رانده میشود (آشکار یا مخفیانه) و این پسر در جایی دیگر یا توسّط یک حیوان یا خانوادهی فقیری بزرگ میشود و سرانجام نیز افسانه تحقق مییابد. فروید برخی از عناصر موجود در این افسانهها را استعاراتی از واقعیت میداند. مثلاً سبد را استعارهای از شکم مادر یا رحم، و آب یا رود را استعارهای از آب درون رحم که جنین در آن قرار دارد به حساب میآورد. اما تفاوت بسیار مهمی که از نگاه فروید افشاگر اصل داستان موسی است؛ این است که موسی گویا در خانوادهای فقیر متولد شده و بر خلاف افسانهی معیار، در دامان خانوادهی شاهی بزرگ میشود. فروید با نظری به تاریخ مصر و وقایعی که بین سال های 1375 و 1358 پیش از میلاد و در زمان سلسلهی هجدهم در مصر روی داده و مطابقت دادن متن تورات و سایر متون یهود دربارهی خروج یهودیان از مصر، به استنتاج جالبی دست یافته است. در روایت او آمنهوتب چهارم فرزند آمن هوتب سوم وجود دارد که بر خلاف مذهب رایج مصریان آن زمان، ظاهراً با شنیدن سرودی از زبان یکی از کاگران یا خدمتگزاران پدر که احتمالاً اهل اُن بوده با محتوای پرستش و ستایش خدای خورشید، به این مذهب گرایش مییابد. و بعد از اینکه در نتیجهی درگذشت ولیعهد پدر پیش از رسیدن به سلطنت، به پادشاهی مصر میرسد؛ مذهب خدای خورشید یا آتون پرستی را در مصر به عنوان مذهب رسمی اعلام کرده و سایر مذاهب را ممنوع اعلام مینماید. دلیل مهمی که فروید برای این گرایش آمنهوتب و نیز ممنوع کردن مذاهب دیگر و اجباری نمودن مذهب یکتاپرستی خدای خورشید نام میبرد؛ فتوحات گستردهی سلسلهی هجدهم و گسترش امپراتوری مصر است که لازمهی یکپارچگی و انسجام چنین امپراتوری پهناوری از دیدگاه آمنهوتب، وجود یک مذهب یگانه و مهمتر از آن مذهب یکتاپرستی بوده است. وی نام خود را نیز از آمنهوتب به آخناتون تغییر میدهد. سلطنت آخناتون 17 سال به درازا میکشد ولی مذهب مورد پذیرش وی، قبول عام نمییابد و پس از درگذشت وی مصریان دوباره مذهب گذشتهی خود را اختیار میکنند. ولی در دستگاه حکومت آخناتون فردی حضور دارد که فروید وی را همان موسایی میداند که موجب خروج بنیاسراییل از مصر گردیده است. وی یک فرد مصری جاه طلب است که در نظر دارد مذهب آخناتون را در جایی بیرون از مصر توسعه دهد و در واقع ملت و امپراتوری جدیدی حول این مذهب برپا سازد. بر اساس بررسیها و حدسیات فروید وی احتمالاً یکی از حکمرانان نواحی مرزی مصر بوده است. او در معیت اطرافیان، دوستان و اقوام مصری خود (که بعدها لاویان خوانده میشوند) که ایشان نیز پیرو مذهب آخناتون بودهاند؛ به سراغ یهودیان رفته و آنها را به خروج از مصر تشویق و ترغیب مینماید. در دوران پس از درگذشت آخناتون، مصر به مدت چندین سال در هرج و مرج بوده و لذا فرصت درخشانی برای خروج فراهم بوده است. موسای مصری، بنی اسراییل را در حدود سال 1350 پیش از میلاد از مصر خارج ساخته و میکوشد قوانین مذهب جدید را بر ایشان تحمیل نماید. اما چون در عین حال بر آن است که اصالت مصری بودن این مذهب نیز فراموش نگردد؛ لذا رسم ختنه را که سنتی مصری است؛ اجباری میسازد این در حالی است که در مذهب جدید ساختن هرگونه تصویری از خدا، هرگونه سحر و جادو و نیز زندگی پس از مرگ انکار می شود. اما مذهب موسای مصری، درست به مانند مصریان، در بین بنی اسراییل نیز چندان با توفیق پذیرش مواجه نمیگردد و شورشهای بسیاری را پدید میآورد که در متون مقدس یهود اشارات مختصری بدان رفته است همچون گوسالهی سامری. بنا بر دیدگاه فروید، موسای مصری در یکی از همین شورشها کشته میشود. تا پیش از آن بنیاسراییل مدتهای مدیدی در صحرا سرگردان بوده و تقاضاهای موسا از سلاطین کشورهای اطراف برای پناهندگی، بیجواب میماند. پس از کشته شدن موسا، قوم یهود اکثراً مذهب او را به دست فراموشی میسپارند ولی تقریباً مطابق با برخی مفاهیم روانکاوی فردی فروید همچون واپسزدگی، پس از یک دورهی فراموشی سرانجام در ناحیهی قادش (نواحی مجاور عربستان، فلسطین و سینایی) با قبایل مدین که دارای خدایی به نام یهوه خدای آتشفشانها، که خدایی محلی و بسیار خونریز بوده روبهرو میشوند. قبایل مدین شاید به منظور حفاظت مذهب خود در برابر مذهب یهودیان بازگشته از مصر که از کشتن موسا پشیمان شده و لاویان سعی بر تداوم مذهب او داشتهاند؛ به مذهب ایشان روی خوش نشان میدهند و اتحاد لاویان و زعمای مذهبی مدینی، منجر به پیدایش مذهبی التقاطی با محوریت پرستش یهوه میگردد. همچنین داستان عهد یهوه با ابراهیم در مورد بخشیدن سرزمینهای فلسطین و عراق و... مشروط به رعایت سنت ختنه، در اینجا ساخته و پرداخته میشود که برای همیشه ارتباط ختنهی یهودی را با سنت ختنهی مصری قطع نمایند. فروید بر این گمان است که در رویداد قادش، موسای دیگری پرداخته میشود که مدتی چوپان دیترو (شعیب در متون اسلامی) و سپس داماد او بوده است. در سالیان بعد از آن لاویان یا اعقاب همان همراهان و خویشاوندان موسای مصری، در نقش بزرگان مذهب ظاهر شده و حساسیت فراوانی را در برپاداشتن آداب قربانی و سایر مناسک و تشریفات مذهبی معمول میدارند که البته بسیاری از این اعمال و تشریفات، ارتباطی با آموزههای موسای مصری نداشته و در واقع بدعتهایی برای حفظ جایگاه ویژهی خود بوده است. در تقابل با این بدعتها و انحرافات از مذهب موسای مصری، در طول سالیان درازی که دستکم 900 سال تا تثبیت متن تورات به وسیلهی عذرا در حدود 500 پیش از میلاد به طول انجامیده است؛ بودهاند کسانی از میان یهودیان که سعی در احیای مذهب اصلی موسا داشته و در ادبیات یهود بدیشان نیز عنوان پیامبر اتلاق گردیده است. برچسبها: نقد دین و اعتقادات ریشه ی یکتاپرستی [ پنج شنبه 12 شهريور 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] تنهایی تنها دوست دیرینه ی من از وقتی که یادم میاد بوده. هیچکس هیچکس نتونسته برام پرش کنه. کاملاً مستأصل و دلتنگم. احساس شدیدی از غربت دارم. همین چند دقیقه ی پیش خوندن یکی از کتابای ریچارد داوکینز رو تموم کردم. کتابی درباره ی خدا.. که میگه همچی چیزی وجود نداره و اعتقاد به اون فقط یک انحراف از یک واقعیت زیستی دیگه در تکاملمون بوده. ولی با تمام اینها در حالی که در این لحظه در این نقطه قرار دارم و از تنهایی دارم خفه میشم.. از فرط دلتنگی دارم جون میدم.. از شدّت یأس و تنفّر از زندگی دارم به حد جنون میرسم؛ مطمئنم هیچ چیزی غیر از عشق، یه عشق، عشقی که خودم رو از گفتنش سانسور میکنم؛ نمیتونه منو به این دنیا و زندگی پیوند بده.. نه هیچ چیز دیگه یی.. البته یه چیز دیگه م هست و اون اینه که من اشتباهی جای یه نفر دیگه رو تو زندگی گرفتم.. اگه اون اسپرمی که تبدیل به من شد نبود شاید یکی دیگه میتونست از زندگی بیشتر از من راضی باشه.. از بودنش.. نمیدونم چرا من در حالت اسپرمی باید اونقدر برای وارد شدن در صحنه ی زندگی بشری انگیزه مند بوده باشم؟ آخه چرا؟ از بین صدها میلیون سلول دیگه فقط من؟! درست مثل یک لاتاریه. یه بخت آزمایی. البته در مورد من شاید بدبخت آزمایی بوده. بچه ها رفتن مسافرت. و من در این چهاردیواری در همسایگی آدم بنده خدایی که چند وقته بدجور باهاش بد شدم گیر افتادم.. گیــــــــــــــــــــــر افتادم به تمام معنا.. حتی یه سطر از نوشته هامو... معنیش اینه که هیچکس... درست مثل یه آدم لال. همه چیز این دنیا حداقل از دید احساسات من در خیلی وقتا، فقط یه نمایش مسخره س. همه دنبال شهرت و پولن... از شهرت متنفرم. عاشق گمنامی هستم.. من میخوام یه قبله داشته باشم. البته از نوع انسانیش. قبله ای که حاضر باشم در برابرش خودمو قربانی کنم. پول چی؟ خب پول خیلی مهمه.. شاید شاه کلید همه چیز باشه... میدونم باهاش خیلی چیزها رو میشه به دست آورد.. شایدم چیزهایی رو از دست داد.. خب با پول میشه خونه داشت... با پول میشه جنبید.. رفت و رفت و رفت.. حتی میشه به آسونی مرد.. من دوس دارم با گلوله تو مغزم بمیرم نه با هیچ چیز دیگه.. مطمئنم با پولم میشه اون قبله رو داشت.. آره میشه.. میشه تمیز و زیبا زندگی کرد.. خوابید و بیدار شد.. خندید و رفت سفر.. من حتی... میدونم خیلی زشت جلوه میکنم احتمالاً واسه بعضیا با گفتن بعضی از این حرفا.. ولی خب چیکار کنم.. اونام از بدشانسیشونه که از رو ناچاری تنها کسی هستن که شاید نوشته های منو میخونن.. والّا که حرفای منو غیر از خودم که کسی نمیشنوه و نمیخونه.. کاش میدونستم چند نفر دیگه مثل من هستن؟ اینقدر ایزوله و ساندویچ شده در تنهایی.. حالم خوب نیست اصلاً نیست............. خیلی به گُه کشیده شدم.. اونقدر مبتذل و پوچ که باور کردنش سخخخخخخخخته.. مُرد.. مُرد.. اونی که هیچوقت نفهمید زندگی چیه.. اونی که هیچوقت نفهمید مردم چطورین.. 21 آذر1393 شبش
برچسبها: دردنوشته ها [ پنج شنبه 12 شهريور 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] مردم شهر کلگری کانادا به خود میبالند که شهرشان از نیویورک و لندن هم تمیزتر است. سایت فرادید نوشت: تمیزترین شهرهای جهان از چه راهکارهایی برای تمیز نگه داشتن شهرها استفاده میکنند؟ آیا قوانین شهری سختگیرانه و جریمه روشی کارآمد است؟ تعریف تمیزی در جوامع مختلف کمی متفاوت است. برخی از مردم چین را دیدهام که در خیابانهای کاملاً تمیز آب دهان پرت میکنند. در آفریقا نیز گلدانهای شکسته شده را کنار جاده میاندازند تا در طبیعت از بین بروند. در موناکو به شهروندانی که سگ همراهشان دارند کیسههای مجانی داده میشود تا در صورت نیاز فضولات سگ خود را تمیز کنند، هر چند برخی از شهروندان این کار را انجام میدهند ولی کیسه را در کنار جوی آب قرار میدهند تا بعداً جمعآوری شوند. بر اساس فهرست اعلام شده توسط مؤسسهی گلوبال فایننشال مِرسِر، شهر کلگری کانادا که پایتخت نفتی این کشور نیز هست در صدر تمیزترین شهرهای جهان قرار گرفته است. پس از کلگری، شهر آدلاید استرالیا، هونولولو در ایالت هاوایی آمریکا، مینیاپولیس در ایالت مینهسوتا آمریکا و شهر کوبهی ژاپن قرار گرفته اند. جالب اینجا است که شهرهای اروپایی در بخش برترینهای این فهرست هیچ جایی ندارند. زوریخ سوئیس بسیار آرام است و سالها است که در فهرست بهترین شهرهای زندگی بر اساس شاخص کیفیت زندگی که آن هم توسط مؤسسهی مرسر منتشر میشود جایگاه دوم را اشغال کرده است. در آن فهرست شهر کلگری کانادا ردهی ۳۳ را دارد، اما زوریخ در فهرست تمیزترین شهرهای جهان هیچ جایی ندارد. مطالعهی انجام شده توسط مؤسسهی مرسر بر پایهی پنج عامل بهداشتی صورت گرفته است: موجودیت آب شرب و بهداشتی، مدیریت پسماند، کیفیت فاضلاب شهری، آلودگی هوا و ترافیک شهری. البته جالب اینجا است که وجود زباله به عنوان یکی از نمودهای پاکیزگی شهری جزو عوامل این مطالعه نیست.]شاید چون نبودنش بسیار بدیهی است![ البته اگر منصفانه نگاه کنیم، کلگری میتواند به خیابانهای تهی از زبالهی خود نیز پز دهد. اگر شخصی ته سیگار خود را در خیابان بیندازد یا از پنجرهی اتومبیل آشغال به بیرون پرتاب کند ناگزیر به پرداخت جریمهی چند هزار دلاری است. به نظر میرسد که این جریمهی سنگین بر روی شهروندان تأثیر مثبتی گذاشته است. مؤسسهی مرسر فقط به این دلایل نبود که کلگری را تمیزترین شهر جهان انتخاب کرد. مدیریت پسماند شهر آلبرتای کانادا نیز مثالزدنی است، اما در کلگری مؤسسههای فعالیت میکنند که علاوه بر گسترش فضای سبز درصدد هستند نحوهی زندگی مردم را به شکلی هدایت کنند که کمترین میزان پسماند را تولید کنند. به عنوان نمونه یک مؤسسهی به مردم میگویند که چگونه یک وعدهی غذایی را سرو کنند و پسماند کمتری تولید کنند. این مؤسسه از سال ۱۹۷۸ کار خود را شروع کرد و تلاش کرده تا سطح زندگی اجتماعی مردم از طریق خدمات، محصولات و آموزشهای محیطی بهبود یابد. کلگری در نظر دارد که تا سال ۲۰۲۰ میلادی حدود ۸۰ درصد پسماند را از محل دفن زبالهها دور نگه دارد. محال است که صحبت از تمیزی و پاکیزگی شهری به میان آید و نامی از سنگاپور برده نشود. در سنگاپور قوانین بسیار سخت گیرانهای توسط نخست وزیر این کشور در دههی ۶۰ میلادی وضع شد و هنوز هم پابرجا است. لیکوانیو حدود نیم قرن پیش قدرت را در سنگاپور به دست گرفت و حالا سنگاپور مدرن مدیون او است. جریمهی ریختن زباله در خیابان در بار اول ۱۰۰۰ دلار است و اگر تکرار شود تا ۵۰۰۰ دلار باید جریمه پرداخت شود. البته فقط این نیست و اگر بار سومی هم وجود داشته باشد، علاوه بر جریمهی شخص مجبور است که نشانی را به تن کنند که بر روی آن نوشته شده: من آشغال ریختم. اگر کسی در سنگاپور آدامسش را جایی جز سطح زباله بیندازد محکوم به پرداخت ۱۰۰ دلار است. اگر شخص سیفون دستشویی عمومی را نکشد هم باید ۵۰۰ دلار جریمه دهد. تمامی این قوانین سختگیرانه است و اصلاً فکرش را نکنید که میتوانید از پرداخت آن شانه خالی کنید. حاصل کار نیز مشخص است: سنگاپور یکی از تمیزترین کشورهای دنیا است. البته همیشه هم قرار نیست جریمههای سنگین وجود داشته باشد تا شهری تمیز باشد. شهر کینگالی پایتخت روآندا است و به خیابانهای تهی از زبالهی خود مینازد. کینگالی شهری زیبا نیست و در فهرست مرسر هم جایی ندارد، اما به دنبال شرایطی خاص به یکی از تمیزترین شهرهای آفریقا تبدیل شده است. میدانهای این شهر از تمیزی برق میزنند و چمنهای خیابان نیز کاملاً تمیز هستند. زمانی که مردم در ترافیک هستند، برخی از خودرو خود پیاده میشوند تا با فضای سبز کنار خیابان عکس بگیرند. پاکیزگی کینگالی نه به خاطر جریمههای سخت، بلکه به دلیل اصول اوماگاندا به این مهم دست یافته است. این واژه چندین معنا دارد و با جامعه و پرداخت هم مرتبط است. در قرن ۱۹ میلادی، مردم روآندا باید دو روز در هفته را در اختیار رهبر جامعهی خود سپری میکردند. پس از اینکه بلژیکیها بر این کشور غالب شدند، اصول اوماگاندا به عنوان اهرمی برای افزایش مسؤلیتهای مدنی هر شهروند تبدیل شد. پیش از فاجعهی انسانی روآندا در سال ۱۹۹۴، رئیس جمهوری این کشور جوونال هابیاریمانا پافشاری کرد که یک روآندایی واقعی باید به آن اصول وفادار باشد. او میگفت که یک روآندایی واقعی باید برای پروژههای ملی مانند مدرسهسازی، راهسازی، ساخت تجهیزات بهداشت شهری و مشابه آن به صورت داوطلبانه و رایگان برای دولت کار کند. بنابراین اصول اوماگاندا به تدریج برای تمایز دادن یک روآندایی واقعی از غیرواقعی مطرح شد. پاول کاگامه در سال ۲۰۰۰ رئیس جمهور روآندا شد و او از اصول اوماگاندا برای جمعآوری اسلحه و خمپارهها در پایتخت استفاده کرد. همچنین یک پروژهی دیگر در این شهر راه افتاد که طی آن آخرین یکشنبهی هر ماه عبور و مرور خودروها و حتی تاکسیهای فرودگاه به مدت سه ساعت متوقف میشود و مردم کینگالی را تمیز میکنند. این روز اومونسی ووموگاندا نامیده میشود و تمامی افراد توانمند بین ۱۸ تا ۶۵ سال از نظر قانون مؤظفاند که در آن شرکت کنند. اولین تأثیر چنین اقدامی این است که مردم خودشان سعی میکنند کمتر آشغال بریزند. مردم این شهر به خود میبالند که شهرشان از نیویورک و لندن هم تمیزتر است. شهردار این شهر نیز برنامههای آموزشی را برای دانشآموزان ابتدایی ترتیب داده تا فرهنگسازی کند. این شیوه در برخی از کشورهای نه چندان ثروتمند دیگر هم جواب داده است. شهر دارالسلام در تانزانیا، پورتوریکو و جمهوری دومینیکن هم با این شیوه پیش رفتهاند. بنابراین میتوان گفت سنگاپور با وضع قوانین سختگیرانه به پاکیزگی شهری دست یافته و شهر کینگالی نیز از روی انگیزه و روحیهی اجتماعی توانسته نامی برای خود دست و پا کند. شهر کلگری کانادا هم چیزی بین این دو است. پاکیزگی و بهداشت شهری امری حیاتی است که باید در الویتهای شهری کشورها قرار گیرد. منبع: http://www.shahrekhabar.com برچسبها: فرهنگ شهریپاکیزگی شهرمحیط زیست [ چهار شنبه 27 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] روزه میگیرم دلیلش را مپرس از من که بسیار است: - امر ربانی است – گرچه باید گفت: گه خرد مینالد از دستم از این پاسخ قیاسی میکند از آن خدایی کآفرید جان و جهان بیکران با روزهام با روزهی سی روزهام با آنچه پندارم که دستوری از آن داناست که گوید: ناموافق با سرشت هرچه جاندار است هرچه کاو صنع جهاندار است خوراک و آب و راحت جمله از خود گیر که من اینگونه خشنودم که در این خیر بسیار است!
- یاد مسکین- گرچه باید گفت: بهرهای حاصل نگشت از یاد مسکینان ز مسکینان هزاران سال چه سود از یاد خود بودن ز آن کس کاو ندارد خود به خوانش نان؟! وانگهی هرکس به روز بیغذایی بیش از آن دیگر دل اندر بند خوان خویشتن دارد کجا گوید فلان بیخانمان بی چیز چسان روزش به شب یا شب به روز آرد؟
- آزمون جوع باشد – گرچه باید گفت: آنکه ماه صوم او هر آنی از عمر است؛ آنکه خود داند نداند یا تمام سال در جوع است: ز الوان نِعَم، در سفرهاش کمتر نشانی نیست خوراکش جمله یک نوع است بی نیاز از آزمون زحمت جوع است
تندرستی- گرچه باید گفت: تندرستی در طراوت، شادمانی چهرهی خندان توانایی برای خدمت مردم نشان دارد که من جز این به رخسار همه پژمردگی روزهداران دیدهام باری..
ولی شاید.. ولی شاید برای روزهام اکنون دلیل بهتری دارم - ز بهر خود!-: روزه میگیرم اگرچه جان ز من کاهد به ماهی چهرهی زردم دگر سیلی نمیخواهد..
برچسبها: نقد روزه شعر انتقادی شعر درباره روزه و رمضان [ دو شنبه 25 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
برچسبها: اعدام [ دو شنبه 25 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] من انسانم تو انسانی او انسان چه اسم خوبیه زیبا و آسان یکی زرده سیاهه یا سفیده یکی ریزه بلنده یا خمیده یکی کودک یکی مرد و یکی زن همه انسان همه خوب و عزیزن خدا رو هرکدوم یک جوری دیده یه جوری از مامان باباش شنیده یکی اسم خدا رو گفته الله یکی دیگه برهما یا اهورا یکی خونهش تو آفریقا تو چینه یکی ژاپن یکی ایران زمینه زبان هر کسی فرق داره هرجا بخونه تا باهاش شعرای زیبا یکی کرده یکی ترک و یکی فارس چه خوبه هر زبونی به! چه زیباس
برچسبها: آموزش انسانیت به کودکاناشعار کودکانه [ پنج شنبه 21 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] اگرچه صنفی قلمداد شدن اعتراضات فرهنگیان چه از جانب خودشان و یا دیگرانی که اتصاف چنین صفتی به جنبشهای ایشان به سودشان است؛ با توجه به ملاحظات مرسوم در ارتباط با فضای سنگین سیاسی کشور، تا حدودی موجه مینماید؛ ولی تأکید بیش از اندازه بر این برچسب از سویی و از دیگر سو گلهمند بودن فرهنگیان از بیتوجهی به عدم رسیدگی به مسائل و مشکلاتشان و بیپاسخ ماندن اعتراضاتشان؛ منجر به بروز تناقضی گردیده که دیگر توجیهی برای آن نیست. برای اینکه موضوع این بحث روشنتر شود؛ شاید بهتر باشد که با دو مقدمه آغاز کنیم:
پیداست که: 1- اتباع هرجامعه، پیش از هرچیز و هر نوع جایگاه شغلی، صرفاً شهروندانیاند که توجه به معیشت ایشان و حق و حقوق شهروندی آنها از سوی دستگاه حاکمه ضرورتی غیر قابل تردید است. در واقع استحقاق برآورده شدن نیازهای حیاتی و رفاهیای که در مؤلفههای اصلی حقوق شهروندی یعنی حقوق مدنی، حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی تعریف شدهاند؛ برای هر شهروند کشور، بینیاز از هرگونه توضیح و چانهزنی است. 2- و همچنین روشن است که در رابطه با نوع شغل نیز، بر اساس قوانین گوناگون کار (در کشورهای مختلف)، مجموعهی دیگری از حقوق و مزایا نیز مطرح میگردد که چنانچه کارفرما به هر دلیل در این باره به تعهدات خویش عمل نکند؛ طبیعی است که منجر به ایجاد نارضایتی در شاغلین یا کارکنان گشته و واکنشهایی را برخواهد انگیخت. اکنون باید دید کارکنان دستگاه آموزش و پرورش به طور عام و معلمان به طور خاص را در چارچوب این مقدمه چگونه باید دید. بینیاز از توضیح است که کارکنان دستگاه آموزش و پرورش نیز مشمول بند نخست این مقدمه میباشند و همچون سایر شهروندان کشور، مستحق برخورداری از حداقل استانداردهای زندگی بوده و لذا هرگونه قصور یا تبعیضی در این خصوص از سوی دولتمردان، نه تنها پذیرفته نیست بلکه مستحق سرزش و انتقاد و اعتراض جدی میباشد. اما در خصوص بند دوم این مقدمه چه باید گفت؟ اگرچه ممکن است عجیب بنماید که چرا بند دوم را که مرتبط با حق اعتراض به شرایط کار است در خصوص فرهنگیان با تردید تلقی مینماییم؛ لیکن با توضیحاتی که در پی خواهد آمد؛ منظور روشنتر خواهد شد: فراموش نباید کرد که هرچند هر شغل و حرفهی شرافتمندانهای در جامعه دارای ضرورت کارکردی است و بدون شک، نبود آن جامعه را دچار مشکلاتی خواهد کرد؛ اما شاید در این رابطه دستکم بتوان قائل بدین شد که آن دسته از مشاغلی که با تربیت و آموزش انسان سروکار دارند؛ اولویتی غیرقابل تردید و بس بیشتر از مشاغل دیگر دارند و اساساً چنین مشاغلی را نمیتوان با دیگر حرف و کارها مقایسه کرد. به بیانی دیگر، شاید بتوان گفت آموزش و پرورش در اصل ظرفی است که سایر نهادها و سازمانهای جامعه را شکل داده و به طور کلّی سمت و سوی حرکت جامعه را معین میسازد. - کانت: در جهان دو کار مهم در پیش روی بشر قرار دارد که یکی از آنها تعلیم و تربیت است و دومی حکومت - فارابی: رسالت تعليم و تربيت پروراندن انساني است ايدهآل كه پرورش عقلاني و اخلاقي يافته و عنصري مؤثر در پيشبرد آرمان و سعادت جامعه ميشود. - ابنسینا: مباحث تربيتي را در حكمت عملي جاي ميدهد. و حكمت عملي نیز عبارت است از: 1- علم اخلاق كه تنظيم روابط شخصي فرد را بر عهده دارد. 2- تدبير منزل كه تنظيم روابط فرد در محيط خانواده است. 3- علم سياست كه تنظيم روابط اجتماعي و سياسي در جامعه را شامل ميشود. ابنسينا نسبت به مسائل تربيتي و اخلاقي در حوزههاي فردي و اجتماعي اهميت فراوان قائل شده است. هدف این است که روشن شود آموزش و پرورش، نهاد یا ارگانی است به طور کامل متفاوت از سایر ساختارهای جامعه ولو اینکه در ظاهر و فرم، دارای مشابهتهایی با آنها باشد همچون: ساعات کاری پرسنل آن، قوانین مربوط به مرخصیها، پرداختها، حقوق و مزایا، ارتقاهای شغلی و... چراکه محصول آموزش و پرورش انسانهایی است تربیت یافته/یا تربیت نیافته که قرار است هر یک در ساختارهای گوناگون جامعه ایفای نقشی را عهدهدار گردد. اکنون پرسش اینجاست: - با چنین بداهتی در خصوص اهمیت و جایگاه خطیر و بسیار حساس آموزش و پرورش، چگونه ممکن است که از نگاه طبقهی حاکمه، دستگاهی همچون سایر دستگاهها باشد به طوری که جایگاه آن به چنان وضعیتی سقوط نماید که با آن، درست به مانند یک کارخانه رفتار شود و کارکنان آن صحبت از اعتصاب و تحصن و اعتراض به میان آورند؟ - چگونه ممکن است هیئت حاکمه از درک اهمیت و حیاتی بودن رسالت آموزش و پرورش ناتوان باشد و فراموش کند که خود نیز محصول همین نهاد است؟ - چگونه ممکن است فراموش کند که شاید 100% زندانیان و سایر کجرفتاران اجتماعی، 100% معتادین، 100% خانوادههای از هم پاشیده، 100% بیکاران، 100% شاغلین نالایق در بخشهای گوناگون جامعه از معلمان و خود جامعهی آموزش و پرورش گرفته تا سیاستمداران نالایق، پزشکان نالایق، کارمندان نالایق سایر سازمانها، کسبهی نالایق و پدران و مادران نالایق و به طور کلی شهروندان نالایق کشور تماماً بروندادهای نهاد تعلیم و تربیت هستند؟ - چگونه میتوان پذیرفت که هیئت حاکمه چنین واقعیات آشکار و تردیدناپذیری را در خصوص آموزش و پرورش نبیند؟ و یا اگر میبیند مهمترین اقدام آن و البته آن هم پس از بارها اعتراض و گلایهی معلمان، بررسی امکان تغییراتی در حقوق و مزایای ایشان تحت عناوین پیچیده و تشریفاتی رتبهبندی و نظام پرداخت هماهنگ و نوارمرزی و ... باشد؟ آیا به راستی آموزش و پرورش نهاد یا سازمانی در عرض سایر سازمانهاست یا تنه و ریشهی اصلی تمامی ساختارهای دیگر جامعه است؟ و آیا نگارندهی این سطور با سطح اندک دانش خود، متوجه چنین چیزی هست و آنها که در رأس هرم قدرت هستند خیر؟! و سرانجام اینکه آیا هنوز میتوان پذیرفت که مشکلات معلمان به عنوان نماد نهاد آموزش و پرورش، مشکلاتی صنفی بوده و صرفاً با افزودن چند بند در ردیف حقوق احکام کارگزینیاشان مرتفع خواهند شد؟
برچسبها: اعتراضات معلمانمشکلات معلمان صنفی نیست [ جمعه 25 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] محمد کوهی، پسربچهی ۱۵ ماههی بجنوردی است که در حال حاضر ۴۲ کیلوگرم وزن دارد و روزبهروز، وزنش زیاد میشود. آن هم در حالی که وقتی به دنيا آمد حدودا ۴ كيلوگرم وزن داشت و تا دو ماهگی هم، اين وزن، ثابت بود. وبسایت محلی "اترکنیوز" که اخبار استان خراسان شمالی را پوشش میدهد، در گزارشی از وضعیت "محمد" نوشته که او همیشه احساس گرسنگی میکند، عاشق شکلات و شیرینیجات است و روزی ۵ وعده غذا به اندازه یک بزرگسال میخورد. عبدالهادی کوهی، پدر "محمد" که یک "کارگر ساده" است، با اشاره به مشکلات و هزینههای بالای نگهداری و درمان فرزندش، به این وبسایت گفته: «برای هر وعده دارویی محمد بایستی هزینههای بالایی پرداخت کنیم که باتوجه به نداشتن شغل ثابت از عهده مخارج درمان پسرم بر نمیآیم این باعث میشود درمان او به خوبی انجام نشود.» آقای کوهی همچنین تاکید میکند که با وجود مراجعه به پزشکان متعدد و تشخیصهای متفاوت آنها، هنوز راهحل قطعی برای درمان محمد پیدا نشده است. مادر محمد نیز با بیان اینکه حتی برای نظافت و جابهجایی فرزندش با مشکل مواجه است، خاطرنشان میکند که تلاشهای این خانواده برای اینکه محمد تحت پوشش سازمان بهزیستی قرار بگیرد، بینتیجه بوده و تنها به آنها "وعدههای بیسرانجام" داده شده است. پدر محمد یک کارگر ساده است كه آن هم لنگ شده و به خاطر نگهداري از محمد و اینکه مادرمحمد نميتواند به تنهايي اين بچه را تر و خشك كند مجبور است بيشتر اوقات را در خانه بگذراند و به دلیل مشکلات مالی و هزینه های سنگین درمان محمد در خانه پدریش زندگی می کند.
برچسبها: بیماریهای کودکان کمک به همنوعان هم گوهران کمک ادامه مطلب [ دو شنبه 21 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] اکنون سالهاست که معلمان در این دیار از وضعیت شغلی خویش ناراضیاند و در همین راستا اعتراضهایی را شکل داده و شعار احقاق حقوق خویش را فریاد زده و میزنند. این نارضایتی از وضعیت شغلی البته خاص دورهی جمهوری اسلامی نبوده و در دوران حکومت پیشین نیز میتوان نمودهای آن را یافت از جمله: اعتراض معلمان در 12 اردیبهشت سال 1340 که منجر به جانباختن ابولحسن خانعلی معلم و دانشجوی دکترای فلسفه شده و به همین مناسبت نیز این روز به نام روز معلم نامگذاری گردید. پس از آن اعتصاب یازده روزهی ایشان که با تصویب جدول جدید حقوقی معلمان در کابینهی امینی به تاریخ 23 اردیبهشت، این اعتراض با کامیابی قرین گشت. به هر روی، پس از سقوط نظام پیشین و سپری شدن دههها از آن زمان، معلمان و جامعهی فرهنگی ایران هنوز با دشواریهای متعددی روبهرو میباشند (رجوع شود به یادداشت قبلی نگارنده با عنوان بی پرده سخنی چند) که در اعتراضات و تحصنهای سالهای اخیر و به خصوص در این چند ماهه، آن را در قالب شعارهای گوناگون و نامههای سرگشاده پیدرپی نشان دادهاند. نگارنده با وجود همدلی و همراهی با خواستهای به جای این فرهنگیان، هماره متوجه نقص بسیار بزرگی در فهرست درخواستهای مطرح شده در این تحصنها بودهام و به همین دلیل بر این گمانم که تا در این فهرست، نکاتی که در پی خواهند آمد به عنوان نخستین و بنیادیترین درخواستها قرار نگیرند؛ نه تنها مشکلات فرهنگیان و جامعهی معلمان رفع نخواهد شد؛ بلکه چه بسا بیش از پیش نیز بر برخی از آنها افزوده گردد. شاید چندان بیراه نباشد اگر بگوییم دلایل اصلی اعتراضات اخیر معلمان را همه کس از عامهی جامعه: مسائل مادی، حقوق، معیشت، مسکن و خلاصه هر آن چیزی میداند که به جنبههای زندگی فردی معلمان ارتباط دارد. این موضوع تا بدان حد روشن است که حتی میتوان گفت تأثیری منفی مضاعفی بر جایگاه و منزلت اجتماعی ایشان داشته است. اما: - آیا به راستی نظام آموزش و پرورش در این سرزمین، فقط از مشکلات معیشتی کارکنانش در رنج است؟ - آیا وجود میلیونها دانشآموز و هزاران مدرسه و صرف میلیاردها ساعت انرژی و زمان در نظام تعلیم و تربیت ایران، بروندادهای شایستهای داشته و دارد؟ - آیا از دانشآموزانش، شهروندانی باسواد، دارای فرهنگ و اندیشهی درست، با انضباط، دارای وجدان کاری و اخلاق حرفهای ساخته است؟ - آیا به راستی کشور، قدم در راه توسعهای پایدار، حقیقی و به دور از شعارهای توخالی نهاده است؟ - و به طور خلاصه آیا تأثیر مثبت کارامدی نظام آموزشی، با تمام وجود در زندگی روزانه احساس میشود؟
پاسخ این پرسشها چندان سخت نیست اگرچه منکر نمیتوان شد که حقیقت بسیار تلخ است و بنابراین شاید راه خودفریبی و توجیه بسی آسانتر و البته شیرینتر باشد!
اینجانب ولی پاسخ خود را به تمام این پرسشها چنین میدهم: خیر!
و بنابراین میپندارم که معلمان میبایستی فهرست زیر را به عنوان سیاههی درخواستهای مکرر خویش مطرح سازند: 1- اصلاح جدی و ضروری نگاه غیرمنطقی و غیرعلمی به آموزش و پرورش به عنوان محلی برای مصرف بودجه و نه نهادی برای سرمایهگذاری 2- اصلاح نگاه جدی و ضروری به آموزش و پرورش به عنوان دستگاهی برای تبلیغات عقیدتی و ایدئولوژیک به جای نهادی برای آموزش و پرورش شهروندانی شایسته و دارای اخلاق انسانی و خواهان صلح و آشتی با تمام فرهنگها و مخالف با هرگونه تبعیض (نژادی، زبانی، جنسیتی، دینی، مذهبی، فکری و...) 3- اصلاح جدی و ضروری شیوههای گزینش و استخدام معلمان و مدیران در تمام سطوح(توجه به تخصص، علاقه و توان به جای تعهد به اصول انتزاعی عقیدتی و سیاسی) 4- اصلاح جدی متن و برنامهی کتابهای درسی و همخوانسازی هرچه بیشتر آنها با گرایشات بشردوستانه و میهندوستانه 5- اصلاح جدی قوانین نظام آموزشی در ارتباط با مکانیزمهای قبولی، هدایت تحصیلی، انتخاب رشته و... 6- تمهید سازوکارهای کارامد برای شناسایی استعدادهای دانشآموزان در تمامی مقاطع تحصیلی 7- اجرایی نمودن امکان تدریس و آموزش به زبان مادری و همچنین اتخاذ شیوههای کارامدتری برای آموزش زبانهای زندهی دنیا از جمله زبان انگلیسی 8- واقعبینانه کردن رشتههای تحصیلی با توجه به نیازهای جامعه و بازار کار 9- مکلّف نمودن رسانهها (تلویزیون، رادیو، روزنامهها و ...) مبنی بر آموزش جدی مردم در جهت تکریم علم، معلم و تحصیل 10- اختصاص بودجه و سرانهی کافی به مدارس و اجرایی ساختن تمام و کمال شعار آموزش و پرورش رایگان در راستای ارتقای سطح توان و امکانات مدارس برای آموزش، تشویق، اردوهای علمی تفریحی و... 11- و سرانجام توجه جدی و کافی به سطح زندگی معلمان و سایر کارکنان دستگاه تعلیم و تربیت همخوان با استانداردهای مترقی روز به منظور افزایش بازدهی و ارتقای هرچه بیشتر کیفیت آموزشی و ممنوعیت پرداختن به مشاغل دیگر توسط آنان آری.. معلم در اعتراض خود خواهان برآورده شدن چنین خواستههایی باشد تا از حمایت تمامی آحاد جامعه نیز برخوردار گردد.. برچسبها: اعتراضات معلمان خواسته های معلمان سیاهه ی خواسته های معلمان مشکلات نظام آموزشی ایران [ شنبه 12 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] 1- اصل اخلاقی اگزیستانسیالیسم: آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند.
این اصل اخلاقی خود بر شالوده ی مبهمی از یک احساس روانشناختی ناروشن استوار است. همچنین به خوبی می توان دریافت که پیشفرض نهفته در پس آن، تشابه انگاری است و اینکه افراد بشر «مشابه» هستند و بنابراین هر کس هر چه که بخواهد اساساً مشابهتی با آنچه که دیگران نیز خواهانند دارد. و یا اینکه دیگران نیز الزاماً خواستار چیزی خواهند بود که هر فرد به تنهایی خواستار است. اگزیستانسیالیسم از این پیشفرض خود، به مفهوم مسؤلیت میرسد و اینکه هر انسانی «باید» مسؤلانه عمل کند. و لذا اخلاق اگزیستانسیالیستی نیز به همان نتایجی می رسد که دیگر نظام های اخلاقی رسیده اند: یعنی «تو باید». هرچند البته در ظاهری دیگر. یقیناً هیچ هوادار اگزیستانسیالیستی قادر نخواهد بود پاسخ روشنی بدین پرسش بدهد که پس چرا انسان این گونه عمل نمی کند؟ چرا در جهان حتی در اخلاقی ترین شرایط نیز، انسان ها هماره و پیش از هر چیز سود شخصی خویش را در نظر می گیرند؟ چرا هماره اوضاع به گونه ای بوده که انسان ها «مجبور» شده اند تا بر طبق اصول اخلاقی رفتار کنند؟ آیا واقعیت این نیست که اخلاق اگزیستانسیالیسم نیز چیزی بیش از یک نظام اخلاقی دستوری نیست؟ آیا انسان با دستور و فرمان می تواند اخلاقی شود؟ آیا قبول اینکه هر انسانی نماینده ی بشریت است؛ برای عمل به دستورات اخلاقی کافی است؟ آیا اساساً تفاوتی ذاتی در نفس ضمانت های اجرایی اخلاق دینی و اخلاق اگزیستانسیالیستی وجود دارد؟ اولی بهشت و دوزخ را ضمانت اجرای آموزه های خود ساخته و دومی صرف استناد به اینکه راه حل یکسانی برای همه نیست و لذا هر کس باید مسؤلانه رفتار نماید؛ را به عنوان پشتوانه ی اخلاقی رفتار کردن آحاد بشر معرّفی می نماید. گزاره ی: «وجود مقدم بر ماهیت است»؛ با توجه به معنای آن که منظور وجود نوع بشر به طور کلّی و ماهیت نوع بشر به طور کلّی است؛ یکی از صریح ترین و تشابه انگارانه ترین گزاره هاست. صورت صحیح این گزاره می توانست این باشد که: «وجود هر انسانی مقدّم بر ماهیت اوست».
2- آزادی در اگزیستانسیالیسم: معلوم نیست وقتی اگزیستانسیالیسم سخن از مسؤلیت هر فرد در قبال نوع بشر را به میان می آورد و به این ترتیب بیش از تمام نظام های ایدئولوژیکی و اخلاقی دیگر، انسان را به هراس عظیم مسؤلیت –آن هم در چنین ابعادی!-می افکند؛ دیگر چه جایی برای آزادی باقی گذاشته است؟! به زبان ساده او می گوید انسان محکوم به آزادی است یعنی آزادی انسان حتمی و غیر قابل تردید است ولی بلافاصله این آزادی را با مفهوم مسؤلیت چنان از محتوا خالی می کند که بی سابقه است. حتی در نظام های اخلاقی دینی که خدا و محکمه ی سختگیرانه ی او در روز رستاخیز، ضامن اجرای احکام دینی و اخلاقی است؛ هماره در کنار صفات دال بر خشم و غضب الهی، از صفات رحم و مهربانی و گذشت او نیز یاد می شود به طوری که انسان با امید به گذشت و چشم پوشی خدا از گناهان، تا حدودی امکان آزادی و عمل کردن بر طبق گرایشات درونی خود را به دست می آورد. ولی در اگزیستانسیالیسم چنین چیزی در کار نیست. هیچ جایی برای امکان خطا و یا عمل بر طبق حظ و خواسته های شخصی نیست. بنابراین سخن از آزادی در دیدگاه اگزیستانسیالیسم بیشتر شبیه به یک شوخی است.
البته موجه است که اگزیستانسیالیسم را برآیند دو هزار سال فلسفه بدانیم. آن هم فلسفه های برآمده از تشابه انگاری..!
برچسبها: نقد فلسفی اخلاق و آزادی اگزیستانسیالیستی یادداشت فلسفی [ یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
گزارهها:
1- اخلاق، ابزار روانی طبیعت برای بقاء موجودات زنده است. 2- طبیعت برای بقاء فردی موجودات، از ابزارهای زیستی دیگری بهره میگیرد همچون: دستگاههای عصبی، ایمنی، گردش خون و سایر (میتوان خِرَد را نیز، ابزار تکامل یافتهی نوع بشر برای بقاء فرد و در نتیجه بقاء نوع دانست) 3- از نگاه طبیعت هدف غایی، بقای نوع است. 4- معیار داوری طبیعت جهت ارزشگذاری در بین افراد یک نوع، زمان بالقوّهای است که تا مرگ در پیش دارند نه هیچ چیز دیگر(به عبارت دیگر جوانی و توان باروری آنهاست) 5- خِرَد ضرورتاً ابزاری اخلاقی نیست هرچند میتواند اخلاقی باشد. 6- از دیدگاه والدین، کودکان موجوداتی مستقل از آنها نیستند بلکه بخشی از وجود خود ایشانند و این صرفاً القای روانی قدرتمند طبیعت برای بقای نسل و نوع است. به عبارت دیگر والدین با این پنداره که کودکانشان اصطلاحاً پارهی تن ایشاناند؛ خود و آنها را دو پاره از یک وجود واحد دانسته و لذا نه تنها بقای فرزندانشان را دستکم همتراز با بقای خود بلکه حتّی بسیار بیش از آن میدانند. و بدین ترتیب بقای نوع از طریق بقای فردی نیز تأمین میگردد. 7- از جانب دیگر، از آنجا که هر موجود زنده به صورت بالقوّه حامل میلیونها یاختهی جنسی به منزلهی ضمانت بقای نوع خویش میباشد؛ لذا صیانت وجود فردی نیز اساساً در راستای بقای نوع است. 8- نظریههای اخلاقی موجود حاصل نگریستن و اندیشیدن دو بعدی (یعنی در سطح) به اخلاق میباشند.
تمام اصول اخلاقی جهانشمول متعارف را باید بتوان از این گزارهها استنتاج نمود.
بدون شک یکی از مهمترین مباحث فلسفی و به بیانی کلّیتر دغدغههای بشر در طول تاریخ، موضوع اخلاق بوده است. سرآغاز این بحث شاید دستکم به دوران سقراط بازگردد. چنانکه در کنایه گفته میشد که سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد. با این منظور که تا پیش از وی اندیشمندان بیشتر به کندوکاو فکری در اوضاع جهان طبیعت میپرداختند ولی سقراط صورت مسئله را به اینکه انسان چیست و نیکی و بدی را چگونه باید تعریف کرد؛ و ... تغییر داد. از آن زمان تا کنون، دیدگاههای گوناگونی در باب اخلاق مطرح گردیده است. از اخلاق دینی و با مفاهیم دیرآشنای عذاب و ثواب یا بهشت و دوزخ گرفته تا اخلاق منفعتگرای بنتام و تا اخلاق فلسفی هیوم، کانت، شوپنهاور و نیچه.. و هنوز هم همانگونه که کانت بدان میاندیشید، اخلاق به صورت یک معما باقی مانده است. 15/5/1392
برچسبها: فلسفه اخلاقنقد نظریات اخلاقی موجوداخلاق طبیعی [ یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
افسانه ی من ورد زبان خواهد شد رازی است که مکشوف جهان خواهد شد گوشی نبود بهر شنیدن امروز فردا ز برایش همه آن خواهد شد [ یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ما با هیچ کس سر جنگ و ستیز نداریم. پیام ما دوستی و مهربانی است. دوستی به وسعت تمام جهان. ما نشان خواهیم داد که پرستندهی خدایی هستیم در منتهای مهربانی و دوستی. ما از باریدن باران، نورافشانی خورشید، بخشندگی و زیباییهای دلنواز زمین و مهربانی غریزی جانداران، پی به رحمت بیپایان پروردگار بردهایم. ما کودکان معصوم و دوستداشتنی دیروزیم و بزرگسالان مهرورز امروز. ما را با کشتار و خونریزی چه مناسبت که خداوند خود عادلترین و برترین داوران است. ای آفریدههای حضرت دوست! دوستی و مهرورزی ما را در هر کجای این جهان پذیرا باشید. بیایید در سایهی دوستی و صلح و به یاری هم جهانمان را بیش از پیش آبادان و خرّم سازیم. جهانی که دیگر در آن نشانی از گرسنگی، آوارگی، ستیز و نامهربانی بر جای نماند. بیاییم و از جهانمان بهشتی بنا کنیم. بیاییم و دیگر قانون عشق و مهربانی را قربانی باورهای خویش نگردانیم..
برچسبها: مانیفست خیالی داعش داعش جنایات داعش [ شنبه 23 اسفند 1393
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|